مقاله ها
1402/03/17
hc8meifmdc|2011A6132836|Ranjbaran|tblEssay|Text_Essay|0xfcff01fd12000000091f000001000600

 ‌‌دکتر غلام‌ رضا بهروزلک‌

 ‌‌طرح‌ مساله‌

بنیادگرایی‌ دینی‌ به‌ ویژه‌ بنیادگرایی‌ اسلامی‌ از جمله‌ مفاهیمی‌ است‌ که‌ در سده‌ اخیر، بازتاب‌ گسترده‌ای‌ در سراسر جهان‌ یافته‌ است. این‌ مفهوم‌ پدیده‌ای‌ است‌ که‌ نمی‌توان‌ برای‌ آن‌ پیشینه‌ای‌ در جهان‌ اسلام‌ یافت. هر چند در سنت‌ گذشته‌ اسلامی، مفاهیم‌ مشابهی‌ برای‌ بیان‌ معانی‌ نزدیک‌ به‌ آن‌ وجود داشته‌ است، اما هرگز چنین‌ تعبیری‌ در سنت‌ اسلامی‌ به‌ کار نرفته‌ است. این‌ مفهوم‌ به‌ لحاظ‌ ریشه‌یابی‌ تاریخی، نخستین‌ بار به‌ شکل‌ لاتین‌(Fundamentalism)  در اوایل‌ قرن‌ بیستم، در امریکا و درباره‌ی‌ گروهی‌ از مسیحیان‌ پروتستان‌ به‌ کار رفته‌ است‌ که‌ با اعتقاد به‌ وحیانی‌ بودن‌ واژگان‌ و عبارات‌ کتاب‌ مقدس‌ مسیحی، بر عمل‌ به‌ مضامین‌ آن‌ تاکید کرده‌ و همچنین‌ نگرش‌ مدرنیسم‌ غربی‌ به‌ دین‌ را رد می‌کردند.1 از آن‌ پس، غرب‌ در تجربه‌ رویارویی‌ خود با مسلمانان‌ نیز، بدون‌ توجه‌ به‌ تفاوتهای‌ موجود و مبانی‌ متفاوت‌ اندیشه‌ و تفکر اسلامی، از این‌ واژگان‌ استفاده‌ کرده‌ است. تعبیر بنیادگرایی‌ اسلامی‌ بر این‌ اساس، منشایی‌ غربی‌ داشته‌ و ذهنیت‌ غرب‌ مدرن‌ بر آن‌ اشراب‌ شده‌ است. با چنین‌ ذهنیتی‌ و بر اساس‌ اصول‌ مدرنیسم‌ غربی‌ و به‌ ویژه‌ اصل‌ جدایی‌ دین‌ از سیاست، دین‌ تعریف‌ و کارکرد خاصی‌ می‌یابد. بدیهی‌ است‌ که‌ چنین‌ ذهنیتی‌ با نگرش‌ اسلامی‌ به‌ دین‌ و جایگاه‌ آن‌ در جامعه، تفاوت‌ بسیار زیادی‌ دارد که‌ توجه‌ نداشتن‌ به‌ این‌ تفاوتها، موجب‌ خلط‌ مفاهیم‌ می‌گردد. از این‌ رو ضرورت‌ دارد تا به‌ مفهوم‌شناسی‌ این‌ واژه‌ در سده‌ی‌ اخیر بپردازیم‌ و چگونگی‌ اطلاق‌ آن‌ را بر اسلام‌گرایان‌ معاصر، بررسی‌ نماییم. ضرورت‌ بررسی‌ این‌ کاربرد بدان‌ جهت‌ است‌ که‌ این‌ واژه، به‌ دلیل‌ بار معنایی‌ خاصی‌ که‌ یافته‌ است، به‌ عنوان‌ برچسبی‌ منفی، چه‌ در داخل‌ جهان‌ اسلام‌ یا به‌ صورت‌ رایج‌تری‌ در غرب، در مورد اسلام‌گرایان‌ استفاده‌ می‌شود، بدون‌ آن‌که‌ بار معنایی‌ نهفته‌ در آن، مورد توجه‌ قرار گیرد. حتی‌ فراتر از آن، متاسفانه‌ برخی‌ در درون‌ جهان‌ اسلام‌ و حتی‌ در کشور ما هستند که‌ به‌ صورتی‌ نادرست‌ و تحت‌ تاثیر القایات‌ معنای‌ غربی، این‌ واژه‌ را در مورد نیروهای‌ ارزشی‌ و اسلام‌گرای‌ داخلی، به‌ صورت‌ منفی‌ به‌ کار می‌برند. در چنین‌ کاربردی‌ این‌ مفهوم‌ با تحجرگرایی‌ و عقل‌ ستیزی‌ مترادف‌ می‌گردد. نتیجه‌ آن‌که، این‌ امر موجب‌ ابهام‌ و گنگی‌ خاصی‌ در این‌ مفهوم‌ شده‌ است‌ تا آن‌جا که‌ برخی‌ از محققان‌ را بر آن‌ داشته‌ که‌ به‌ جای‌ آن، از مفاهیم‌ و واژگان‌ دیگری‌ در توصیف‌ اسلام‌گرایی‌ معاصر استفاده‌ نمایند.2 فراتر از مناقشات‌ گوناگونی‌ که‌ در مورد واژگان‌ و معانی‌ آن‌ها می‌تواند مطرح‌ شود، مساله‌ مهم، بررسی‌ اطلاقات‌ آن‌ها و نیز نسبت‌ سنجی‌ آن‌ها با مفاهیم‌ مشابه‌ است‌ که‌ می‌تواند از خلط‌ها و اشتباهات‌ موجود جلوگیری‌ نموده‌ و زمینه‌ نظریه‌پردازی‌ صحیح‌ را فراهم‌ کرده‌ تا به‌ ایجاد فضای‌ تفاهم‌ و گفت‌وگوی‌ علمی‌ کمک‌ کند. در نوشتار حاضر سعی‌ می‌شود ضمن‌ کالبد شکافی‌ مفهومی‌ واژه‌ی‌ بنیادگرایی‌ اسلامی، کاربردهای‌ مختلف‌ آن‌ و بار معنایی‌ نهفته‌ در آن‌ها، تبیین‌ شود و در مآل، با واژگانی‌ چون‌ تحجرگرایی، رادیکالیسم، اصول‌گرایی‌ و امثال‌ آن‌ مقایسه‌ گردد. بدیهی‌ است‌ این‌ امر می‌تواند نابهنجاریهای‌ نهفته‌ در کاربرد نادرست‌ این‌گونه‌ واژگان‌ را اصلاح‌ نماید. در نهایت‌ سعی‌ می‌شود مفاهیم‌ و واژگان‌ مناسب، به‌ منظور توصیف‌ جریان‌های‌ اسلام‌گرای‌ معاصر و شاخص‌های‌ آن‌ها پیشنهاد شود.

مفاهیم‌ و کاربردهای‌ بنیادگرایی‌

بنیادگرایی‌ دینی‌ در معانی‌ مختلفی‌ به‌ کار رفته‌ است. حداقل‌ چهار کاربرد مختلف‌ را برای‌ آن‌ می‌توان‌ شناسایی‌ کرد. برای‌ این‌ معانی‌ نمی‌توان‌ وجه‌ اشتراک‌ خاصی‌ را پیشنهاد نمود، هر چند برخی‌ از این‌ کاربردها عام‌ بوده‌ و  برخی‌ دیگر را شامل‌ می‌شود، اما نمی‌تواند جامع‌ همه‌ی‌ کاربردهای‌ این‌ واژه‌ باشد. تنها ویژگی‌ مشترک‌ و کلان‌ تمامی‌ این‌ کاربردها را می‌توان‌ تقابل‌ آن‌ها با مدرنیسم‌ غربی‌ دانست. چه‌ در کاربرد اصلی‌ این‌ واژه‌ در مسیحیت‌ پروتستان‌ امریکایی‌ و چه‌ در دیگر کاربردهای‌ آن‌ در دیگر مکاتب‌ و ادیان، رد و تقابل‌ با آموزه‌ها و اصول‌ مدرنیسم‌ غربی‌ وجود دارد. بر این‌ اساس‌ بنیادگرایی، در تقابل‌ با مدرنیسم‌ غربی‌ شکل‌ گرفته‌ است. و چنان‌که‌ گذشت،غرب‌ از طریق‌ غیریت‌سازی‌ برای‌ خود و نفی‌ آن، بنیادگرایی‌ دینی‌ را در تقابل‌ با خود تعریف‌ کرده‌ است‌ و بر اساس‌ چنین‌ شاخصی، آن‌ را با تعمیم‌ از نمونه‌ نخست‌ به‌ تمامی‌ نگرش‌های‌ دینی‌ که‌ در تقابل‌ با غرب‌ مدرن‌ می‌باشند، اطلاق‌ کرده‌ است.

نخستین‌ کاربرد این‌ واژه‌ در مورد مسیحیت‌ پروتستان‌ امریکایی‌ بوده‌ است. هر چند فرقه‌ی‌ مسیحیت‌ انجیلی‌(Evangelicalism)  خود ریشه‌ در پروتستانتیسم‌ اروپایی‌ سده‌های‌ پیشین‌ دارد، اما در دهه‌ی‌ دوم‌ قرن‌ بیستم‌ است‌ که‌ به‌ یک‌ جریان‌ سیاسی‌ و دینی‌ در برابر اصول‌ و آموزه‌های‌ مدرنیسم‌ تبدیل‌ گردید. بر این‌ اساس‌ بنیادگرایی‌ دینی، یکی‌ از گونه‌های‌ فرعی‌ این‌ فرقه‌ دینی‌ می‌باشد. مهم‌ترین‌ آموزه‌های‌ بنیادگرایان‌ دینی‌ مسیحی‌ در امریکا عبارت‌ بود از:3

1. متن‌ و الفاظ‌ کتاب‌ مقدس‌ به‌ همان‌ صورت‌ که‌ خداوند فرستاده‌ است، می‌باشد. بدیهی‌ است، این‌ اعتقاد بر خلاف‌ اذعان‌ و اعتقاد عموم‌ مسیحیان‌ می‌باشد که‌ متن‌ کتاب‌ مقدس‌ را، به‌ رغم‌ اعتقاد به‌ حجیت‌ و اعتبار آن، عینا تعابیر و الفاظ‌ آسمانی‌ نمی‌دانند و معتقدند این‌ متن‌ به‌ سخنان‌ حضرت‌ مسیح‌ (ع) و اقدامات‌ وی‌ و داستان‌ رسولان‌ اختصاص‌ دارد؛4

2. مبارزه‌ آشتی‌ناپذیر با الهیات‌ مدرن‌ و هرگونه‌ اقدام‌ برای‌ سکولاریزه‌ کردن‌ جامعه‌ مسیحی؛

3. زندگی‌ تحول‌ یافته‌ی‌ معنوی‌ با شاخصه‌ی‌ رفتار اخلاقی‌ و تعهد شخصی، مثل‌ قرائت‌ کتاب‌ مقدس، نیایش، تعصب‌ به‌ مسیحیت‌ و ماموریت‌های‌ دینی.

برخی‌ از ویژگی‌های‌ فوق‌ مثل‌ ویژگی‌ نخست، با سنت‌ اسلامی‌ کاملا نامانوس‌ است. چنان‌که‌ خود متفکران‌ غربی‌ نیز اذعان‌ داشته‌اند،5 از این‌ حیث‌ تمامی‌ مسلمانان‌ بنیادگرا محسوب‌ می‌شوند چون‌ در اسلام‌ اعتقاد بر آن‌ است‌ که‌ متن‌ قرآن‌ کریم‌ از طریق‌ وحی‌ نازل‌ شده‌ و هیچ‌ تغییری‌ در آن‌ ایجاد نشده‌ است.

دومین‌ کاربرد بنیادگرایی‌ دینی، در مورد اسلام‌گرایان‌ معاصر می‌باشد. در این‌ کاربرد کل‌ جریان‌ اسلام‌گرایی‌ در برابر جریان‌ غرب‌گرایی، بنیادگرا خوانده‌ می‌شود. در دو سده‌ی‌ اخیر در جهان‌ اسلام، در مواجهه‌ با دو چالش‌ جدی‌ این‌ دوران، یعنی‌ انحطاط‌ و عقب‌ ماندگی‌ داخلی‌ و تهاجم‌ غربی، چند جریان‌ کلی‌ شکل‌ گرفته‌ است. جریان‌ نخست‌ با رویگردانی‌ از گذشته‌ اسلامی‌ و با مشاهده‌ پیشرفت‌های‌ مادی‌ و تمدنی‌ غرب، راه‌ چاره‌ را در پیروی‌ از غرب‌ می‌یافت. این‌ جریان‌ خود به‌ دو دسته‌ غرب‌گرا و غربزده‌ تقسیم‌ می‌شود. غرب‌زدگان‌ صرفا به‌ ظواهر تمدنی‌ غرب، دل‌ می‌بستند و از درک‌ تحولات‌ درونی‌ آن‌ کاملا غفلت‌ می‌کردند. اما غربگرایان، به‌ شیوه‌ای‌ متفاوت، مبنای‌ فکری‌ و  تمدنی‌ غرب‌ را مد نظر قرار می‌دادند. شاخصه‌ی‌ کلی‌ این‌ جریان‌ با هر دو شاخه‌ آن، رد گذشته‌ و اعتقاد بهضرورت‌ پیروی‌ از روش‌ و شیوه‌ غرب‌ بود. همچنین‌ از نظر این‌ جریان، گذشته‌ و سنت‌ ما هیچ‌ نکته‌ی‌ روشنی‌ نداشته‌ و ضرور بود تا در فرآیند نوسازی، مورد تجدید نظر قرار گیرد.

جریان‌ سیاسی‌ و فکری‌ دوم، جریان‌ بازگشت‌ به‌ سنت‌ ماقبل‌ اسلامی‌ یعنی‌ سنت‌ قومی‌ - ملی‌ می‌باشد. این‌ جریان‌ نیز راه‌حل‌ را فاصله‌گیری‌ از گذشته‌ اسلامی‌ دانسته‌ و حتی‌ در مواردی‌ تجربه‌های‌ تلخ‌ گذشته‌ را معلول‌ حاکمیت‌ اسلام‌ می‌داند. نمایندگان‌ این‌ جریان‌ به‌ احیای‌ سنت‌های‌ ماقبل‌ اسلامی‌ در جهان‌ اسلام‌ می‌پردازند. دو نمونه‌ بارز آن‌ را در ایران‌ و مصر می‌توان‌ مشاهده‌ کرد. آنان‌ به‌ دلیل‌ وجود تمدنهای‌ بزرگ‌ قبل‌ از اسلام‌ در این‌ دو منطقه، در صدد احیای‌ میراث‌ بومی‌ کهن‌ بودند. این‌ جریان‌ با امواج‌ ملی‌گرایی‌ که‌ محصول‌ دوران‌ مدرن‌ بود، خود را همراه‌ ساخته‌ و در قالب‌ جدید ملی‌گرایی‌ سنتی‌ بروز نمود. پان‌عربیسم‌ ناصری‌ در مصر و احیای‌ جشنهای‌ 2500 ساله‌ در ایران‌ توسط‌ پهلوی، نمونه‌های‌ بارز صورتهای‌ دولتی‌ این‌ جریان‌ می‌باشند.

در این‌ نگاه‌ جریان‌ سوم، همان‌ جریان‌ اسلام‌ گرایی‌ است. که‌ برخی‌ آن‌ را با برچسب‌ بنیادگرایی‌ دینی‌ بیان‌ می‌کنند. این‌ جریان‌ در صدد احیای‌ اسلام‌ بوده‌ و با رد غرب‌ و آموزه‌های‌ مدرن‌ آن، بر سنت‌ و گذشته‌ی‌ اسلامی‌ تاکید می‌کند. این‌ جریان‌ خود بر اساس‌ جریانات‌ فکری‌ درونی‌ جهان‌ اسلام‌ به‌ دو دسته‌ تقسیم‌ می‌شود. دسته‌ی‌ نخست‌ به‌ جریان‌ عقل‌ گریز دوره‌ اسلامی‌ که‌ عمدتا در اهل‌ حدیث، حنبلی‌گری‌ و اشعری‌گری‌ ریشه‌ دارد، تعلق‌ داشته‌ و بر این‌ اساس‌ هرگونه‌ امر جدید را نفی‌ می‌کند. مهم‌ترین‌ نماینده‌ این‌ جریان‌ را می‌توان‌ محمدبن‌عبدالوهاب‌ و جنبش‌ وهابی‌گری‌ دانست. دسته‌ دوم‌ که‌ به‌ جریان‌ عقل‌گرای‌ دوره‌ اسلامی، یعنی‌ جریان‌ عدلیه‌ و فلاسفه، تعلق‌ داشت، در مواجهه‌ با پدیده‌های‌ جدید، به‌ برخورد گزینشی‌ دست‌ زده‌ و با تطبیق‌ برخی‌ از این‌ دست‌آوردها با اصول‌ تفکر اسلامی، دست‌ به‌ گزینش‌ آن‌ها می‌زده‌ است. مهم‌ترین‌ نمایندگان‌ این‌ جریان‌ را می‌توان‌ سید جمال‌ الدین‌ اسدآبادی، میرزای‌ نائینی‌ و در نهایت، امام‌ خمینی‌ (ره) دانست.

چنین‌ کاربردی‌ از بنیادگرایی‌ عمدتا در نگاه‌ غربی‌ به‌ اسلام‌گرایان‌ موجود، نهفته‌ است. تعارض‌ عمده‌ این‌ جریان‌ با مدرنیسم‌ غربی، در محوریت‌ دادن‌ به‌ دین‌ و آموزه‌های‌ دینی‌ است. بر این‌ اساس‌ از نظر غرب، هر جریانی‌ که‌ از بازگشت‌ دین‌ به‌ عرصه‌ی‌ سیاسی‌ سخن‌ بگوید، بنیادگرا محسوب‌ می‌شود. برای‌ نمونه، هرایر دکمجیان6 در مطالعه‌ خود درباره‌ جنبش‌های‌ معاصر اسلامی، از این‌ برچسب‌ استفاده‌ کرده‌ است. در مطالعه‌ وی، کل‌ جریان‌ اسلام‌گرایی‌ معاصر، بنیادگرا است. چنین‌ کاربردی‌ از بنیادگرایی‌ در مورد جریان‌ اسلام‌گرایی، در غرب‌ رایج‌ است.7

کاربرد سوم‌ بنیادگرایی، اطلاق‌ آن‌ بر جریان‌ عقل‌ گریز و متصلب‌ اسلام‌گرایی‌ می‌باشد. از این‌ منظر جریان‌ اسلام‌گرایی‌ به‌ دو شاخه‌ بینادگرا و رادیکال‌ تقسیم‌ می‌شود. از این‌ حیث‌ مصداق‌ بارز جریان‌ بنیادگرایی‌ در عصر حاضر، همان‌ جریان‌ وهابیت‌ است‌ که‌ با الهام‌ از جریان‌ حنبلی‌ و آموزه‌های‌ ابن‌ تیمیه، در دو سده‌ اخیر در جهان‌ اسلام‌ ظهور کرده‌ است‌ و بسیاری‌ از جریانات‌ سیاسی‌ - فکری‌ جهان‌ اسلام‌ را تحت‌ تاثیر قرار داده‌ است. در چنین‌ اطلاقی‌ بنیادگرایی‌ با عقل‌ گریزی‌ و رد مطلق‌ هر امر جدید و در نتیجه‌ رد کل‌ آموزه‌های‌ دنیای‌ مدرن، شناسایی‌ می‌شود. ظهور مرموز جریاناتی‌ مثل‌ طالبان‌ و القاعده‌ در دو دهه‌ی‌ اخیر که‌ توسط‌ غرب‌ به‌ عنوان‌ چهره‌ کلی‌ اسلام‌ ارایه‌ شده‌ است، چنین‌ چهره‌ای‌ را از اسلام‌ سیاسی‌ و اسلام‌گرایان، برجسته‌ کرده‌ است. حتی‌ می‌توان‌ گفت‌ تحت‌ تاثیر چنین‌ القائاتی‌ است‌ که‌ شناخت‌ غرب‌ از اسلام‌گرایان‌ به‌ رغم‌ اطلاق‌ آن‌ بر تمامی‌ جریانات‌ اسلامی‌ عمدتا معطوف‌ به‌ این‌ جریان‌ می‌باشد. سید احمد موثقی‌ در تحلیل‌ و طبقه‌بندی‌ جنبش‌های‌ اسلامی، بنیادگرایی‌ را در برابر رادیکالیسم‌ اسلامی‌ به‌ کار برده‌ است.8 جریان‌ رادیکالیسم‌ از نظر وی‌ جریان‌ عقل‌گرا را در برمی‌گیرد که‌ مهم‌ترین‌ نماینده‌ آن‌ در دوره‌ معاصر، سید جمال‌ الدین‌ اسدآبادی‌ می‌باشد. البته‌ چنین‌ کاربردی‌ در دیگر متون‌ رایج‌ نیست‌ و حتی‌ اطلاق‌ عبارت‌ رادیکالیسم‌ بر جریان‌ عقل‌گرای‌ اسلامی‌ که‌ در برخورد با پدیده‌های‌ دنیای‌ جدید بر اساس‌ منطق‌ و عقلانیت‌ برخورد می‌کند، خود حاکی‌ از سیطره‌ نگرش‌ غربی‌ بر آن‌ می‌باشد که‌ در صدد دین‌زدایی‌ از عرصه‌ی‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ است.

به‌ نظر می‌رسد کاربردهای‌ واژه‌ بنیادگرایی‌ دینی‌ در ادبیات‌ معاصر عمدتا در موارد فوق‌ می‌باشد. البته‌ گاهی‌ در زبان‌ فارسی‌ این‌ واژه‌ در برابر واژه‌ معرفت‌شناختی‌ (Foundationalism) به‌ کار می‌رود که‌ با تسامح‌ می‌توان‌ آن‌ را کاربردی‌ دیگر برای‌ این‌ واژه‌ دانست. هر چند به‌ لحاظ‌ معنای‌ لغوی، چنین‌ معادلی‌ برای‌ واژه‌ فوق‌ نادرست‌ نیست، اما موجب‌ خلط‌ بین‌ اصطلاح‌ معرفت‌شناختی‌ با اصطلاح‌ اندیشه‌شناختی‌ - جامعه‌شناختی‌ می‌گردد، از این‌ رو بهتر است، همه‌ چنان‌که‌ برخی‌ از ارباب‌ تحقیق‌ توجه‌ دارند، برای‌ اصطلاح‌ معرفت‌ شناختی‌ از واژه‌ بنیان‌گرایی‌ یا مبناگروی‌ استفاده‌ شود که‌ بیانگر قایل‌شدن‌ به‌ مبانی‌ مشخص‌ و  جهان‌شمول‌ برای‌ معرفت‌ بشری‌ است‌ و امکان‌ تفکر همسان‌ و در نتیجه‌ تفاهم‌ و توافق‌ را بین‌ انسانها فراهم‌ می‌آورد.

 

          ‌بررسی‌ شاخص‌ها و معیارهای‌ بنیادگرایی‌

بنیادگرایی‌ درکاربردهای‌ مختلفش‌ بدون‌ تردید مبتنی‌ بر شاخص‌ها و معیارهایی‌ است‌ که‌ هر گوینده‌ای‌ بر اساس‌ آن‌ها چنین‌ تعبیری‌ را به‌ کار می‌برد. اما آنچه‌ اهمیت‌ دارد یافتن‌ این‌ شاخص‌ها و معیارها است. واژه‌ها به‌ لحاظ‌ زبان‌ شناختی، دست‌خوش‌ و در حصار مقاصدی‌ هستند که‌ گوینده‌ در یک‌ فضای‌ معنایی‌ آن‌ را به‌ کار می‌برد. به‌ تعبیر دیگر، واژه‌ها فقط‌ در درون‌ گفتمان‌ خاص‌ خود هستند که‌ بر اساس‌ زمینه‌ و سیاق‌ مربوط‌ بر معانی‌ خاص‌ خود دلالت‌ می‌کنند. برخی‌ سعی‌ کرده‌اند بر این‌ اساس، بر شناور بودن‌ دال‌ها و شارژ شدن‌ آن‌ها با نیات‌ کاربران‌ استدلال‌ کنند.9 حتی‌ اگر ما ادعای‌ سترگ‌ زبان‌شناختی‌ در باب‌ تهی‌ بودن‌ دال‌ها را نپذیریم، حداقل‌ بر اساس‌ مبانی‌ منطق‌ و فلسفه‌ ارسطویی‌ نیز این‌ نکته‌ کاملا پذیرفته‌ شده‌ است‌ که‌ واژگان‌ می‌توانند بر اساس‌ لحاظ‌ها و قصدهای‌ گوینده، در معانی‌ و مفاهیم‌ مختلفی‌ به‌ کار روند. از این‌ رو به‌ منظور جلوگیری‌ از مغالطه، ضرورت‌ دارد تا مفاهیم‌ مشترکی‌ از واژگان‌ به‌کاربرده‌ شده، قصد شود. برای‌ نیل‌ به‌ چنین‌ هدفی‌ ضرور است‌ تا شاخص‌ها و معیارهای‌ بنیادگرایی‌ اسلامی‌ را مورد تجزیه‌ و تحلیل‌ قرار دهیم‌ تا زمینه‌ی‌ درک‌ صحیح‌ این‌ مفهوم، فراهم‌ شده‌ و تفاهمات‌ و توافقات‌ مربوط، تسهیل‌ شود.

برای‌ یافتن‌ چنین‌ شاخص‌هایی‌ می‌توان‌ از معیارهایی‌ که‌ مطرح‌ شده، آغاز کرد. بابی‌سعید در اثر حایز اهمیت‌ خود در باب‌ اسلام‌ سیاسی، به‌ دیدگاه‌های‌ ساگال‌ و دیویس‌ در باب‌ شاخص‌های‌ بنیادگرایی‌ دینی‌ اشاره‌ کرده‌ است. آنان‌ در صدد بودند یک‌ چارچوب‌ تحلیلیبرای‌ بررسی‌ نظری‌ بنیادگرایی‌ دینی‌ ارایه‌ کنند. از نظر آنان‌ بنیادگرایی‌ سه‌ خصیصه‌ عمده‌ دارد:

1. طرحی‌ برای‌ کنترل‌ زنان‌ است.

2. شیوه‌ی‌ کار سیاسی‌ که‌ کثرت‌گرایی‌ را رد می‌کند.

3. نهضتی‌ است‌ که‌ به‌ طور قاطع‌ از ادغام‌ دین‌ و سیاست‌ به‌ عنوان‌ ابزاری‌ برای‌ پیش‌برد اهداف‌ خود، حمایت‌ می‌کند.

از نظر آنان‌ سه‌ خصیصه‌ فوق، توامان‌ شکل‌ دهنده‌ مفهوم‌ بنیادگرایی‌ هستند.10 سوالی‌ که‌ اینجا مطرح‌ می‌شود درستی‌ و روایی‌ اطلاق‌ شاخص‌های‌ فوق‌ در مورد بنیادگرایان، به‌ ویژه‌ بنیادگرایی‌ اسلامی‌ و بازکاوی‌ پساذهن‌ محققان‌ مذکور در ارایه‌ چنین‌ شاخص‌هایی‌ است. برای‌ بررسی‌ این‌ مساله‌ لازم‌ است‌ به‌ تحلیل‌ موردی‌ این‌ شاخص‌ها بپردازیم.

بنیادگرایی‌ را نمی‌توان‌ بر حسب‌ مفهوم‌ ِ‌اعمال‌ کنترل‌ بر بدن‌ زنان‌ تعریف‌ کرد. بابی‌ سعید برای‌ توضیح‌ این‌ مطلب‌ از واژه‌ حکومت‌داری‌ میشل‌ فوکو، اندیشمند پسامدرن‌ فرانسوی11 استفاده‌ می‌کند. از این‌ حیث‌ همه‌ حکومت‌ها در اعمال‌ حکومت‌ خود با ایجاد محدودیت‌ها و قوانین‌ خاصی‌ بر بدن‌ انسان‌ها، اعمال‌ کنترل‌ می‌کنند. از این‌ نگاه‌ قوانینی‌ مثل‌ کشف‌ حجاب‌ زنان، در فرآیند نوسازی‌ جوامع، مثل‌ سیاست‌ پهلوی‌ اول‌ در ایران‌ یا آتاتورک‌ در ترکیه‌ و یا قوانین‌ منع‌ حجاب‌ در کشورهای‌ مدعی‌ لیبرالیسم‌ در اروپا، همگی‌ نوعی‌ کنترل‌ بر بدن‌ زنان‌ می‌باشند و از این‌ حیث، صرف‌ ایجاد محدودیت‌ بر بدن‌ زنان‌ نمی‌تواند شاخصه‌ی‌ بنیادگرایی‌ اسلامی‌ باشد.

شاخص‌ دوم‌ نیز قابل‌ تامل‌ است. طبق‌ نظر ساگال‌ و دیویس، تنها بنیادگرایان‌ هستند که‌ کثرت‌گرایی‌ را نفی‌ کرده‌ و بر انحصار حقیقت‌ در آموزه‌های‌ دینی‌ اصرار می‌ورزند. هر چند چنین‌ نسبتی‌ به‌ بنیادگرایان‌ درست‌ است‌ و آن‌ها خود آن‌ را می‌پذیرند، اما چنین‌ ملاکی‌ منحصر در بنیادگرایان‌ نیست. در واقع‌ این‌ امر مساله‌ای‌ است‌ که‌ بر مبنای‌ معرفت‌ شناختی‌ خاصی‌ مبتنی‌ است؛ طبق‌ این‌ مبنا که‌ مبناگروی‌(Foundationalism)  را در معرفت‌ می‌پذیرد، یک‌ رابطه‌ تناظری‌(correspondental)  بین‌ معرفت‌ و واقع‌ وجود دارد. بسیاری‌ از مکاتب‌ و نظریه‌های‌ غربی‌ نیز چنین‌ مبنایی‌ را می‌پذیرند. لازمه‌ی‌ چنین‌ مبنایی‌ آن‌ است‌ که‌ کشف‌ حقیقت‌ تنها از شیوه‌های‌ خاصی‌ ممکن‌ می‌باشد، از این‌ رو هر کسی‌ که‌ بر اساس‌ آن‌ شیوه‌ها می‌اندیشد، آن‌ را حقیقت‌ نهایی‌ تلقی‌ می‌کند. با چنین‌ فرضی، می‌توان‌ برخورد غرب‌ را با شرق، در کل، چنین‌ یافت. غرب‌ جدید با غرور ناشی‌ از دست‌ آوردهای‌ فنی‌ خود، جهان‌ خارج‌ از غرب‌ را نافرهیخته‌ و عقب‌ مانده‌ فرض‌ می‌کرد و در صدد بود تا با اعزام‌ مبلغان‌ و مروجان‌ فرهنگ‌ غرب، آن‌ها را به‌ فرهیختگی‌ برساند. چنین‌ نگرشی‌ همان‌ قدر متصلب‌ و جزم‌ گرا است‌ که‌ ما در معیار ادعایی‌ برای‌ بنیادگرایی‌ می‌یابیم. تنها تفاوت‌ در آنجا است‌ که‌ بنیادگرایان‌ بر آموزه‌های‌ مذهبی‌ تاکید می‌کنند، اما غرب‌ مدرن، بر اصول‌ مدرنیسم‌ خود تاکید و اصرار می‌ورزد. بدیهی‌ است‌ که‌ صرف‌ اصرار بر مبنا، دیگر نمی‌تواند تمایز بین‌ بنیادگرایی‌ و مدرنیسم‌ باشد. تکثرگرایی‌ مطرح‌ شده‌ در بحث‌ ساگال‌ و دیویس، در برخورد دنیای‌ مدرن‌ با شرق‌ نیز وجود ندارد. غرب‌ با ذهنیت‌ شرق‌شناسانه‌ خود، سعی‌ در فرافکنی‌ ذهنیت‌ خود به‌ شرق‌ دارد.12 تحولات‌ اخیر عراق‌ و تهاجم‌ امریکا و متحدان‌ آن‌ به‌ خاورمیانه‌ و جلوگیری‌ آن‌ها از تصمیم‌گیری‌ مردم‌ عراق‌ در مورد آینده‌ خود، مصداق‌ بارز چنین‌ انحصارطلبی‌ است‌ و بر اساس‌ معیار فوق، خود نوعی‌ بنیادگرایی‌ است. بر این‌ اساس‌ تنها بنیادگرایان‌ ادعا شده‌ نیستند که‌ مدعی‌ دستیابی‌ انحصاری‌ به‌ حقیقت‌ هستند. بلکه‌ در جهان‌ معاصر، مکاتب‌ و جریانات‌ سیاسی‌ بسیاری‌ ، حداقل، در مقام‌ عمل‌ چنین‌ تلقی‌ را به‌ نمایش‌ گذارده‌اند. نازی‌های‌ آلمان، کمونیست‌ها، لیبرال‌ها، محافظه‌کاران‌ و دیگران‌ همگی‌ ادعا دارند سیاست‌ها و اقدامات‌ آن‌ها همگی‌ در خدمت‌ حقیقت‌ است. به‌ تعبیر بابی‌ سعید، اگر بنیادگرایی‌ را به‌ معنای‌ جزم‌ اندیشی‌ بدانیم، واقعیت‌ این‌ است‌ که‌ جزم‌ اندیشی‌ را در تمام‌ جریانات‌ زندگی‌ امروز و در بسیاری‌ از مکاتب‌ مشاهده‌ می‌کنیم.13

شاخص‌ سوم‌ نیز قابل‌ نقد است. نفی‌ دخالت‌ دین‌ در عرصه‌ سیاست، صرفا نگرش‌ دنیای‌ مدرن‌ به‌ انسان، جامعه، سیاست‌ و مذهب‌ است. این‌ نگرش‌ در صدد است‌ تا مسیحیت‌ مدرن‌ غربی‌ را که‌ مدرنیسم‌ توانست‌ آن‌ را به‌ عرصه‌ی‌ خصوصی‌ براند، به‌ عنوان‌ الگویی‌ برای‌ ماهیت‌ دین‌ قرار دهد. بدیهی‌ است‌ که‌ حتی‌ مسیحیت‌ قرون‌ وسطا یا قرائت‌های‌ غیر مدرن‌ از دین‌ در جهان‌ مسیحیت‌ نیز چنین‌ تفسیری‌ را از مسیحیت، نمی‌پذیرند. حتی‌ نخستین‌ اندیشمندان‌ دوره‌ مدرن‌ مثل‌ هابز و روسو نیز چنین‌ ذهنیتی‌ نسبت‌ به‌ دین‌ نداشتند. هابز در اثر معروف‌ خود، لویاتان، تلاش‌ می‌کند حاکم‌ مدنی‌ را هم‌ به‌ عنوان‌ رییس‌ کلیسا و هم‌ به‌ عنوان‌ رییس‌ دولت‌ معرفی‌ نموده‌ و از این‌ طریق‌ دوگانگی‌ دین‌ و سیاست‌ را که‌ در مسیحیت‌ کاتولیک‌ وجود داشت، از بین‌ ببرد.14 روسو نیز در اثر حایز اهمیت‌ خود، قرارداد اجتماعی، دین‌ و سیاست‌ را از همدیگر تفکیک‌ناپذیر می‌داند. از نظر وی‌ هیچ‌ جامعه‌ای‌ نیست‌ که‌ مذهب‌ اساس‌ آن‌ نبوده‌ باشد.15 حتی‌ جالب‌ است‌ که‌ غرب‌ مدرن‌ با رد نقش‌ مسیحیت‌ در عرصه‌ی‌ سیاسی، با ایجاد دین‌ مدنی‌ به‌ گونه‌ای‌ دیگر دین‌ را در سیاست‌ دخالت‌ داده‌ است. آموزه‌ی‌ دین‌ مدنی،سراسر قرون‌ نوزدهم‌ و بیستم‌ را فراگرفته‌ است. به‌ جای‌ دین‌ وحیانی‌ پیشین‌ این‌ دین‌ بشرساخته‌ جدید در قالب‌ ناسیونالیسم‌ قرن‌ نوزدهم‌ یا دین‌ بشری‌ پوزیتیویستی‌ اگوست‌ کنت‌ در دهه‌های‌ آغازین‌ قرن‌ بیستم16 بود که‌ عرصه‌ی‌ سیاست‌ را جولانگاه‌ خود قرار می‌داد. حتی‌ در امریکای‌ قرن‌ بیستم‌ نیز، این‌ دین‌ مدنی‌ انسان‌ سفید برتر امریکایی‌ بود که‌ خود را منجی‌ جهان‌ فرض‌ نموده‌ و برای‌ خود این‌ مسوولیت‌ را احساس‌ می‌کرد که‌ دیگران‌ را نیز به‌ سعادت‌ برساند. رابرت‌ بلا(R. Bellah)  در دهه‌ 1960 سعی‌ نمود این‌ نوع‌ دین‌ مدنی‌ را که‌ در عرصه‌ سیاسی‌ امریکاییان‌ رسوخ‌ کرده‌ و عجین‌ شده‌ بود، تبیین‌ نماید.17

داستان‌ جدایی‌ دین‌ و سیاست‌ بر این‌ اساس، صرفا از آرمان‌ها و اندیشه‌های‌ غرب‌ مدرن‌ نشات‌ گرفته‌ است. از این‌ رو همانند بسیاری‌ از مفاهیمی‌ است‌ که‌ غرب‌ کوشیده‌ به‌ دلیل‌ سیطره‌ هژمنوتیک‌ خود، آن‌ها را بر سراسر جهان‌ تحمیل‌ نماید.18 جدایی‌ دین‌ از سیاست‌ در جهان‌ اسلام، کاملا ناسازگار و غیرمناسب‌ می‌باشد، چنانکه‌ محققان‌ مختلف‌ غربی‌ نیز اذعان‌ داشته‌اند. مساله‌ سیاست‌ در اسلام، کاملا با مسیحت‌ تفاوت‌ دارد. هر چند مسیحیت‌ در فرآیند عرفی‌سازی‌(Secularization)  قرار گرفت‌ و منزلت‌ خصوصی‌ بودن‌ را برای‌ خود پذیرفت، اما اسلام‌ این‌ چنین‌ نیست،19 اسلام‌ از آغازین‌ روزهای‌ خود با سیاست‌ در ارتباط‌ بوده‌ است‌ و پیامبر اسلام‌  خود نخستین‌ دولت‌ اسلامی‌ را تاسیس‌ نمود، از این‌ رو اسلام‌ برخلاف‌ مسیحیت، در فرایند عرفی‌شدن‌ قرار نمی‌گیرد.20

با گذر از دوران‌ مدرن، در اواخر قرن‌ بیستم، از چنین‌ جزم‌گرایی‌ مدرنیسمی‌ در باب‌ جدایی‌ دین‌ و سیاست‌ نیز فاصله‌ می‌گیریم. ظهور پسامدرنها در دو سه‌ دهه‌ی‌ اخیر و نیز پیدایش‌ پدیده‌ی‌ جهانی‌ شدن، دو عاملی‌ است‌ که‌ موجب‌ شکسته‌ شدن‌ این‌ جزم‌ گرایی‌ مدرنیسمی‌ شده‌ است. اندیشمندان‌ پسامدرن‌ با زیر سوال‌ بردن‌ مبانی‌ مدرنیسم، به‌ ویژه‌ مباحثی‌ چون‌ عقلانیت‌ غربی، ایده‌ پیشرفت‌ و نگاه‌ خطی‌ - تکاملی‌ به‌ پیشرفت‌ انسانها و جوامع‌ بر اساس‌ تجربه‌ غرب، و نفی‌ روایت‌ کلان‌ غربی‌ از انسان‌ و جامعه، عملا زمینه‌ را به‌ صورت‌ سلبی21 برای‌ بازگشت‌ دین‌ فراهم‌ کرده‌اند.

می‌توان‌ ظهور پدیده‌ جهانی‌ شدن‌ را در اواخر قرن‌ بیستم‌ میلادی‌ به‌ نوعی‌ مکمل‌ نقدهای‌ پسامدرن‌ بر مدرنیسم‌ دانست. جهانی‌ شدن، چنانکه‌ برخی‌ نیز به‌ آن‌ به‌ خوبی‌ اشاره‌ کرده‌اند، خود به‌ جهاتی، خصلتی‌ پسامدرن‌ دارد.22 به‌ تعبیر جف‌ هینس، یکی‌ از محققان‌ جهانی‌ شدن، «این‌ احتمال‌ وجود دارد که‌ قرن‌ بیستم، آخرین‌ قرن‌ مدرن‌ باشد و جهان‌ فرانوگرای‌ قرن‌ بیست‌ و یکم، حداقل‌ از منظر عقل‌گرایی‌ عصر روشن‌گری، در قالب‌ جهانی‌ پساسکولار جلوه‌گر شود. این‌ بدان‌ معنا است‌ که‌ تجدید حیات‌ کنونی‌ دین‌ و معنویت، شمول‌ بنیادی‌تری‌ از احیای‌ ادواری‌ آن‌ها درطول‌ تاریخ‌ داشته‌ باشد.»23 عصر جهانی‌ شدن، عصر بازگشت‌ ادیان‌ نیز خوانده‌ شده‌ است. شاید بهترین‌ تبیین‌ آن‌ را بتوان‌ در کلام‌ براون‌ یافت‌ که‌ به‌ ابداع‌ مفهوم‌ قدرت‌ انگاره‌پردازی‌(Ideational Power)  دست‌ یازیده‌ است. از نظر براون، «توانایی‌ یک‌ دولت‌ در کسب‌ برتری‌ در منازعات‌ با رقبای‌ خود، به‌ قدرت‌ خیره‌ کننده‌ی‌ اندیشه‌ هایی‌ بستگی‌ دارد که‌ ضمن‌ پیوند افراد متعلق‌  به‌ اجتماعات‌ مختلف، آنان‌ را وادار می‌کند تا تمایلات‌ امنیت‌ شخصی‌ و حتی‌ زندگی‌ خود را در راه‌ دفاع‌ از دولت‌ خود فدا کنند. این‌ که‌ چه‌ کسی‌ در تمامی‌ موضوعات‌ و مسایل‌ به‌ تبعیت‌ از چه‌ اندیشه‌ی‌ فردی‌ می‌پردازد، تنها از طریق‌ جوامع‌ انگاره‌پردازی‌ که‌ در سراسر پهنه‌ گیتی‌ گسترش‌ یافته‌ و با در نوردیدن‌ مرزها، برخی‌ از منسجم‌ترین‌ جوامع‌ را در جهان‌ تشکیل‌ داده‌اند، مشخص‌ می‌شود.»24 بدیهی‌ است‌ که‌ قدرت‌ انگاره‌پردازی، قدرتی‌ از سنخ‌ نرم‌افزاری‌ می‌باشد که‌ به‌ توان‌ توجیه‌کنندگی‌ ایده‌ها و اندیشه‌ها برمی‌گردد. از این‌ رو است‌ که‌ ادیان‌ در عصر جهانی‌ شدن‌ که‌ فرهنگ‌ها و تمدن‌های‌ مختلف‌ در ارتباطتنگاتنگ‌ با یکدیگر قرار می‌گیرند، به‌ دلیل‌ برخورداری‌ از ایده‌های‌ جهان‌ شمول‌ اهمیت‌ می‌یابند.

برای‌ بنیادگرایی، شاخص‌ها و معیارهای‌ دیگری‌ نیز ذکر شده‌ است. به‌ عنوان‌ نمونه، هرایر دکمجیان‌ تلاش‌ نموده‌ است‌ تا برای‌ بنیادگرایان‌ مسلمان، صفات‌ و ویژگی‌هایی‌ را شناسایی‌ کند. او هشت‌ ویژگی‌ رفتاری‌ و صفات‌ مربوط‌ به‌ سیمای‌ ظاهری، برای‌ یک‌ بنیادگرا معرفی‌ می‌کند.25  شاخص‌های‌ مطرح‌ شده‌ نمی‌تواند شاخص‌ نظری‌ بنیادگرایی‌ اسلامی‌ باشد و بیشتر آن‌ها،  شاخص‌های‌ رفتاری‌ هستند نه‌ فکری‌ و نظری.

در کل‌ به‌ نظر می‌رسد بنیادگرایی، خصیصه‌ای‌ است‌ که‌ بر هر مکتب‌ و نظریه‌ای‌ که‌ دارای‌ اصول‌ و مبانی‌ خاص‌ باشد. و بر حفظ‌ آن‌ها تاکید ورزد، صدق‌ می‌کند. از این‌ رو بنیادگرایی‌ در معنای‌ ریشه‌ای‌ و عمیق‌ خود، بر حفظ‌ اصول‌ و مبانی‌ تاکید می‌کند. نامطلوب‌ قلمداد شدن‌ یک‌ مکتب‌ یا دیدگاه‌ با این‌ برچسب، صرفا بر اساس‌ جریان‌ مسلط‌ غیر است. از این‌ رو ما در جهان‌ اسلام‌ نیز می‌توانیم‌ به‌ همین‌ میزان، غرب‌ را که‌ در صدد است‌ به‌ صورت‌ تحکم‌آمیزی‌ ایده‌ها و اندیشه‌ها و اصول‌ خود را بر دیگران‌ تحمیل‌ نماید، بنیادگرا بدانیم. غرب‌ در عمل‌ نیز نشان‌ داده‌ است‌ که‌ همواره‌ چنین‌ رویه‌ای‌ را نسبت‌ به‌ جهان‌ غیر غربی‌ داشته‌ است.

با چنین‌ نگرشی‌ بهتر آن‌ است‌ که‌ ما در تحلیل‌ و شناسایی‌ دیدگاه‌ها و مکاتب‌ از چنین‌ عنوان‌ و برچسبی‌ استفاده‌ نکنیم. در واقع‌ چنین‌ واژگانی‌ به‌ دلیل‌ اشراب‌ شدن‌ بارهای‌ ارزشی‌ خاصی‌ بر آن‌ها، دیگر، واژگان‌ مناسبی‌ برای‌ تحلیل‌های‌ علمی‌ نیستند و بیشتر، خصلتی‌ ژورنالیستی‌ و ارزشگذاری‌ شده‌ یافته‌اند. از این‌ رو ناگزیر می‌بایست‌ از واژگان‌ دیگری‌ برای‌ توصیف‌ جریانات‌ فکری‌ و به‌ ویژه‌ اسلام‌گرایی‌ استفاده‌ کنیم. البته‌ این‌ بدان‌ معنی‌ نیست‌ که‌ جریانات‌ فکری‌ سیاسی‌ هیچ‌ تفاوتی‌ با یکدیگر نداشته‌ و امکان‌ طبقه‌ بندی‌ آن‌ها وجود ندارد، بلکه‌ مراد آن‌ است‌ که‌ در تحلیل‌های‌ علمی‌ لازم‌ است‌ ما از واژگان‌ مناسب‌ استفاده‌ کنیم‌ و این‌ واژگان‌ بار ارزشی‌ فرهنگ‌ و تفکر خاصی‌ را، به‌ ویژه‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ بیگانه‌ را، به‌ همراه‌ نداشته‌ باشد.

 

اسلام‌گرایی‌ و مساله‌ بنیادگرایی‌ دینی‌

از جمله‌ جریانات‌ دینی‌ که‌ متهم‌ به‌ بنیادگرایی‌ شده‌اند، جریانات‌ مختلف‌ اسلام‌گرا در دو سده‌ی‌ اخیر به‌ ویژه‌ پس‌ از احیا، فعال‌ شدن‌ و گسترش‌ جریان‌ اسلام‌گرایی‌ تحت‌ تاثیر انقلاب‌ اسلامی‌ در سه‌ دهه‌ی‌ اخیر می‌باشد. رشد اسلام‌گرایی‌ با بحران‌های‌ مختلف‌ درونی‌ در دنیای‌ مدرن‌ غربی‌ همراه‌ شده‌ است. و اینک‌ در آغازین‌ سال‌های‌ قرن‌ بیست‌ویکم، ما شاهد رشد جریانات‌ دینی‌ به‌ ویژه‌ اسلام‌گرا هستیم. مساله‌ای‌ که‌ این‌ جا مطرح‌ است‌ ابتدا بررسی‌ تلقی‌ خود اسلام‌گرایان‌ از این‌ واژه‌ و در نهایت‌ طبقه‌ بندی‌ درونی‌ اسلام‌گرایان‌ است‌ تا امکان‌ تمییز این‌ جریان‌ها از یکدیگر فراهم‌ آید. اهمیت‌ مساله‌ اخیر بدان‌ جهت‌ است‌ که‌ فعال‌ شدن‌ برخی‌ از جریانات‌ اسلام‌گرا که‌ حتی‌ برخی‌ از آن‌ها به‌ نحو مرموزی‌ در دوره‌هایی‌ تحت‌ حمایت‌ غربیان‌ نیز بوده‌اند، موجب‌ بدنامی‌ جریان‌ اصلی‌ اسلام‌گرایی، که‌ می‌تواند راه‌کارهای‌ مناسبی‌ برای‌ معضلات‌ جهان‌ امروز ارایه‌ کند، گشته‌ است.

اما ابتدا لازم‌ است‌ تلقی‌ خود اسلام‌ گرایان‌ را از مفهوم‌ بنیادگرایی‌ بررسی‌ کنیم. پیش‌ از این‌ امر لازم‌ است‌ این‌ مفهوم‌ را در سنت‌ اسلامی‌ بررسی‌ کنیم. اسلام، چنانکه‌ در آیات‌ و روایات‌ مختلف‌ ذکر شده‌ با تسلیم‌ آغاز شده‌ است، خداوند از مومنان، تسلیم‌ در برابر فرامین‌ الهی‌ را خواسته‌ تا زمینه‌ سعادت‌ خود را فراهم‌ کنند. ماده‌ «س‌ل‌م» با مشتقات‌ مختلف‌  خود 140 بار در قرآن‌ کریم‌ به‌ کار رفته‌ است. واژه‌ «اسلام» نیز خود 4 بار در قرآن‌ به‌ کار رفته‌ است. طبق‌ تصریح‌ قرآن‌ کریم‌ (آل‌ عمران/19 و 85) دین‌ حق‌ نزد خداوند، فقط‌ اسلام‌ است‌ و هر کس‌ دینی‌ غیر از اسلام‌ خواهد، از وی‌ پذیرفته‌ نیست. این‌ آیات‌ شریف‌ نشان‌ می‌دهند که‌ اسلام‌ در ذات‌ خود، تسلیم‌ در برابر خداوند را خواهان‌ است. بدیهی‌ است‌ که‌ چنین‌ تسلیمی‌ مستلزم‌ عمل‌ بر اصول‌ و روش‌ خاصی‌ است‌ کهتوصیف‌ آن‌ در شریعت‌ اسلامی‌ آمده‌ است، از این‌ رو اصول‌ گرایی‌ از این‌ حیث‌ در ذات‌ دین‌ اسلام‌ نهفته‌ است. سیره‌ عملی‌ پیامبر گرامی‌ اسلام‌ و امامان‌ معصوم‌ (ع) حاکی‌ از چنین‌ پایبندی‌ می‌باشد.26 مهم‌ترین‌ مفاهیم‌ دینی‌ که‌ می‌توانند بر این‌ پایبندی‌ به‌ اصول‌ ایمانی‌ دلالت‌  کنند، عبارتند از واژگان‌ «تقوی» و «تولی‌ و تبری». تقوی‌ که‌ از مهم‌ترین‌ صفات‌ و ویژگی‌های‌ یک‌ مومن‌ است، او را بر آن‌ می‌دارد که‌ از محرمات‌ دوری‌ و بر واجبات‌ دینی‌ پایبند باشد، بنابراین‌ تقوی‌ همانند یک‌ عنصر کنترل‌ درونی، مومنرا همواره‌ در مسیر اصول‌ دینی‌ - ایمانی، نگاه‌ می‌دارد و از وی‌ می‌خواهد که‌ هرگز از آن‌ها عدول‌ نکند. مومن‌ تسلیم‌ شده‌ در برابر خداوند، همواره‌ با رعایت‌ تقوی، چنین‌ تسلیمی‌ را نشان‌ خواهد داد.

دومین‌ مفهومی‌ که‌ در واژگان‌ اسلامی‌ می‌تواند بر اصول‌گرایی‌ دینی‌ و ایمانی‌ یک‌ مومن‌ دلالت‌ کند، واژه‌ «تولی‌ و تبری» است‌ که‌ طبق‌ این‌ اصل، مومن‌ مسلمان‌ وظیفه‌ اکید دینی‌ دارد تا در روابط‌ خود با دیگران‌ و در رفتار اجتماعی‌ خود، بر اساس‌ تعالیم‌ اسلامی‌ با هم‌کیشان‌ خود دوستی‌ و مودت‌ پیشه‌ کند و از بیگانگانی‌ که‌ دعوت‌ الهی‌ را نپذیرفته‌ و دشمنی‌ می‌کنند، دوری‌ و بیزاری‌ جوید. بر اساس‌ این‌ آموزه‌ دینی، مسلمانان‌ از دلبستگی‌ به‌ کفار و مشرکان‌ و پذیرش‌ سرپرستی‌ آن‌ها منع‌ شده‌اند. قرآن‌ کریم‌ بارها مومنان‌ را از پذیرش‌ تولیت‌ کافران، منع‌ کرده‌ است. چنین‌ تدابیری‌ همانند تدابیر دیگری‌ چون‌ اصل‌ «امربه‌معروف‌ و نهی‌ازمنکر» همگی‌ می‌کوشند تا کیان‌ ایمانی‌ و عقیدتی‌ جامعه‌ اسلامی‌ را حفظ‌ و فراتر از آن، به‌ بسط‌ و گسترش‌ ایمان‌ دینی‌ و تداوم‌ آن‌ مدد رسانند. چنین‌ مکانیسمی‌ خود می‌تواند در عمل‌ به‌ فرآیند جامعه‌پذیری‌ و  انتقال‌ ارزش‌ها و هنجارهای‌ دینی‌ بین‌ نسل‌ها و گروه‌های‌ جامعه‌ اسلامی‌ کمک‌ نماید.

آموزه‌های‌ اسلامی‌ بر این‌ اساس، نوعی‌ اصول‌گرایی‌ را در درون‌ خود دارند. چنین‌ ویژگی‌ را می‌توان‌ به‌ اشکال‌ مختلف‌ در دیگر ادیان‌ نیز مشاهده‌ کرد. هر دینی‌ از پیروان‌ خود می‌خواهد تا اصول‌ خاصی‌ را بپذیرند و آن‌ها را در زندگی‌ خود مبنا قرار دهند. حتی‌ فراتر از ادیان‌ در مکاتب‌ بشری‌ نیز چنین‌ اصول‌گرایی‌ کاملا وجود دارد. از این‌ حیث، هر مکتب‌ و دینی‌ برای‌ احراز هویت‌ و تداوم‌ خود، یک‌ سری‌ اصول‌ را مبنا قرار داده‌ و از دیگر مکاتب‌ یا ادیان، متمایز می‌سازد.

اسلام‌گرایان‌ نیز، چنین‌ تلقی‌ از خود دارند. در این‌ نوشتار سعی‌ می‌شود به‌ دو نمونه‌ از چنین‌ تلقی‌ها اشاره‌ شود. نخستین‌ نمونه‌ را از بنیان‌گذار حرکت‌های‌ اسلامی‌ معاصر، سید جمال‌الدین‌ اسدآبادی‌ مطرح‌ می‌کنیم. بدون‌ تردید سید جمال‌ به‌ دلیل‌ حضور در کشورهای‌ مختلف‌ اسلامی‌ و مجاهدت‌ها و تلاش‌های‌ بسیار، در همه‌ نقاط‌ جهان‌ اسلام‌ شناخته‌ شده‌ و فردی‌ تاثیرگذار محسوب‌ می‌شود، از این‌ رو بررسی‌ دیدگاه‌ وی‌ در این‌ زمینه، می‌تواند شاخصی‌ از تلقی‌ دیگر اسلام‌گرایان‌ سده‌ی‌ اخیر باشد. سید جمال‌ در تحلیل‌ خود از وضعیت‌ نابسامان‌ جهان‌ اسلام‌ بر دو نکته‌ اساسی‌ تاکید نموده‌ است. نکته‌ اول‌ استبداد و عقب‌ ماندگی‌ داخلی‌ جهان‌ اسلام‌ به‌ دلیل‌ دوری‌ از تعالیم‌ اسلامی‌ است‌ و نکته‌ دوم‌ تهاجم‌ غرب‌ به‌ جهان‌ اسلام‌ است‌ که‌ موجب‌ خودباختگی‌ برخی‌ در برابر آن‌ و فاصله‌ گرفتن‌ آن‌ها از اندیشه‌ی‌ اسلامی‌ شده‌ است. سید جمال‌ بر خلاف‌ غربزدگانی‌ چون‌ تقی‌زاده‌ و سید احمد خان‌ هندی، بر ضرورت‌ بازگشت‌ به‌ سنت‌ اسلامی‌ تاکید می‌کرد. از نظر وی‌ در بازگشت‌ به‌ سنت‌ اصیل‌ اسلامی‌ می‌بایست‌ نخست‌ به‌ پیرایش‌ اسلام‌ از خرافات‌ و بدعت‌هایی‌ که‌ در طول‌ تاریخ‌ بر اسلام‌ تحمیل‌ شده‌ است، پرداخت‌ و سپس‌ به‌ اصلاح‌ و احیای‌ تفکر دینی‌ مبادرت‌ نمود. بازگشت‌ به‌ اسلام‌ در برابر غرب، بیانگر تاکید بر سنت‌ها و هنجارهای‌ اسلامی‌ و به‌ تعبیر دیگر بازگشت‌ به‌ اصول‌ اسلامی‌ است. البته‌ سید جمال‌الدین‌ اسدآبادی‌ به‌ عنوان‌ یک‌ دانشمند نواندیش‌ مسلمان، به‌ دلیل‌ پذیرش‌ حجیت‌ عقل، برخی‌ از پدیده‌های‌ دنیای‌ جدید را نیز می‌پذیرفت، اما با این‌ حال، محوریت‌ اصول‌ اسلامی‌ در اندیشه‌ وی‌ کاملا محرز می‌باشد. نمود این‌ امر را به‌ خوبی‌ می‌توان‌ در نگرش‌ سید جمال‌ به‌ دیدگاه‌ها وعملکرد سیداحمدخان‌ هندی‌ مشاهده‌ کرد. سید احمدخان‌ که‌ پس‌ از سفرش‌ به‌ انگلستان، شیفته‌ی‌ غرب‌ می‌شود، تعصب‌ بر سنت‌های‌ دینی‌ را مذموم‌ می‌دانست. اما سیدجمال‌ در رد وی‌ و دفاع‌ از تعصب‌ دینی‌ می‌نویسد:

«آیا امکان‌ دارد کسی‌ که‌ عقلش‌ سالم‌ است‌ و خللی‌ به‌ آن‌ وارد نشده‌ باشد، معتقد شود که‌ میانه‌ روی‌ در تعصب‌ دینی، نشانه‌ی‌ نقص‌ عقل‌ و عقب‌ ماندگی‌ برای‌ یک‌ جامعه‌ تلقی‌ شود؟ آیا شخص‌ عاقل‌ میان‌ تعصب‌ دینی‌ و تعصب‌ ملی‌ فرق‌ می‌گذارد؟ مگر این‌ که‌ منصفانه‌ تعصب‌ دینی‌ را پاک‌تر و پرفایده‌تر از تعصب‌ ملی‌ بداند.... پس‌ چه‌ شده‌ این‌ غرب‌زده‌ها برخلاف‌ موازین‌ عقلی، از صفتی‌ تنقید و مذمت‌ می‌کنند که‌ ابدا از آن‌ آگاه‌ نیستند و با اتکای‌ به‌ کدام‌ اصل‌ از اصول‌ عقلی، تعصب‌ ملی‌ که‌ به‌ نام‌ میهن‌دوستی‌ از آن‌ یاد می‌برند، بزرگ‌ترین‌ فضیلت‌ اخلاقی‌ بشر می‌باشد؟»27

در این‌ باب‌ مقایسه‌ای‌ که‌ حمید عنایت‌ بین‌ سید احمد خان‌ هندی‌ و سید جمال‌ نموده‌ است، جالب‌ توجه‌ است:

«اگر سید احمد از اصلاح‌ دین‌ سخن‌ می‌گفت، سید جمال، مسلمانان‌ را از فریب‌کاری‌ برخی‌ مصلحان‌ و خطرات‌ افراط‌ در اصلاح‌ برحذر می‌داشت‌ و اگر سید احمد، ضرورت‌ فراگرفتن‌ اندیشه‌های‌ نو را برای‌ مسلمانان‌ تاکید می‌کرد، سید جمال‌ بر این‌ موضوع‌ اصرار داشت‌ که‌ اعتقادات‌ دینی، بیش‌ از هر عامل‌ دیگر افراد انسان‌ را به‌ رفتار درست‌ رهنمون‌ می‌کند. و اگر سید احمد مسلمانان‌ را به‌ پیروی‌ از شیوه‌های‌ نو در تربیت‌ تشویق‌ می‌کرد، سید جمال‌ این‌ شیوه‌ها را طبعا برای‌ دین‌ و قومیت‌ مردم‌ هند، زیان‌ آور می‌دانست. بدین‌ سان‌ سید جمال‌ که‌ تا آن‌ زمان‌ به‌ جانبداری‌  از اندیشه‌ها و دانش‌های‌ نو نامبردار شده‌ بود، به‌ هنگام‌ اقامت‌ در هند، در برابر متفکر نوخواهی‌ چون‌ سید احمد ناگزیر به‌ پاسداری‌ از عقاید و سنن‌ قدیمی‌ مسلمانان‌ شهرت‌ یافت. با این‌ وصف...در این‌ دوره‌ نیز از رای‌ پیشین‌ خود درباره‌ ضرورت‌ تحرک‌ فکر دینی‌ روبرنتافت.»28

در عباراتی‌ که‌ از سید جمال‌ الدین‌ اسدآبادی‌ نقل‌ شد، نگرش‌ اصول‌گرایی‌ و تاکید بر اصول‌ و آموزه‌های‌ اسلامی‌ کاملا مشهود و بارز است. اگر سیدجمال‌ به‌ درستی، مسلمانی‌ نواندیش‌ محسوب‌ می‌شود، با این‌ حال‌ به‌ عنوان‌ یک‌ اسلام‌گرا هنوز بر اصول‌ و آموزه‌های‌ دینی‌ تاکید دارد، از این‌ حیث‌ تلقی‌ وی‌ از دین‌ و مبارزه‌ خود یک‌ تلقی‌ اصول‌گرایانه‌ محسوب‌ می‌شود.

نمونه‌ دوم‌ را می‌توان‌ از آرأ و دیدگاه‌های‌ رهبر معظم‌ انقلاب‌ آیت‌ا خامنه‌ای‌ مطرح‌ کرد. آیت‌ا خامنه‌ای‌ فراتر از مسوولیت‌ فعلی‌ به‌ عنوان‌ رهبری‌ انقلاب‌ اسلامی‌ ایران، یکی‌ از شخصیت‌های‌ مبارز و نظریه‌پرداز اسلام‌گرا نیز می‌باشد. از این‌ رو تلقی‌ ایشاناز واژه‌ی‌ بنیادگرایی، در مطالعه‌ی‌ برداشت‌ اسلام‌گرایان‌ از این‌ واژه، حایز اهمیت‌ خواهد بود. ایشان‌ بارها به‌ این‌ واژه‌ اشاره‌ کرده‌اند. در ذیل‌ نمونه‌هایی‌ از عبارات‌ وی‌ را در این‌ زمینه‌ مرور می‌کنیم:

«اصول‌گرایی‌ یعنی‌ اصول‌ مستدل‌ منطقی‌ای‌ را قبول‌ داشتن‌ و به‌ آن‌ها پایبند ماندن‌ «ان‌ الذین‌ قالواربنا ا ثم‌ استقاموا»؛ استقامت‌ کردن، این‌ اصول‌گرایی‌ است، و رفتارهای‌ خود را با آن‌ اصول‌ تطبیق‌ کردن؛ مثل‌ شاخص‌هایی‌ که‌ در یک‌ جاده‌ انسان‌ را هدایت‌ می‌کند.»29

در عباراتی‌ دیگر بین‌ بنیادگرایی‌ صحیح‌ اسلامی‌ و آنچه‌ غرب‌ از آن‌ قصد می‌کند، تمییز قایل‌ می‌شوند:

«ملت‌ ایران‌ به‌ لحاظ‌ پایبند بودن‌ به‌ اصول‌ و مبانی‌ دینی‌ و شرافت‌ اخلاقی، راستگویی، عدالت‌ وعدم‌ خیانت‌ - که‌ هر یک‌ از این‌ها یک‌ اصل‌ و بنیاد اخلاقی‌ محسوب‌ می‌شود - بنیادگرا است‌ و به‌ آن‌ افتخارمی‌کند؛ اما غربی‌ها «بنیادگرایی» را با تحجر، نفهمیدن‌ منطق‌ و نادیده‌ گرفتن‌ پیشرفت‌های‌ دنیا، برابر دانسته‌اند وبر همین‌ اساس‌ این‌ تهمت‌ و دروغ‌ را به‌ ایران‌ اسلامی‌ نسبت‌ داده‌اند، تا اسلام‌ را از چشم‌ جوامع‌ مسلمان‌بیندازند و مانع‌ از گرایش‌ توده‌های‌ غربی‌ به‌ سوی‌ اسلام‌ شوند.30

الان‌ امریکاییها، محافل‌ صهیونیستی‌ عالم، محافل‌ سرمایه‌داری‌ عمده‌ عالم، وقتی‌ نگاه‌ می‌کنند به‌ این‌ حرکت‌های‌ مومنانه‌ مردم، به‌ چشم‌ دشمن، خطر، به‌ او نگاه‌ می‌کنند، اسمش‌ را می‌گذارند بنیادگرایی. البته‌ بنیادگرایی، مقصودی‌ که‌ آن‌ها از کلمه‌ بنیادگرایی‌ دارند، آن‌ التزام‌ به‌ اصول‌ مرادشان‌ نیست. که‌ التزام‌ به‌ اصول، التزام‌ به‌ پایه‌های‌ فکری‌ و ارزشهای‌ اساسی‌ - این‌ را نمی‌خواهند بگویند. از کلمه‌ بنیادگرایی‌ مرادشان‌ این‌ نیست. مرادشان‌ از کلمه‌ بنیادگرایی‌ یعنی‌ واپس‌نگری، کهنه‌پرستی، متحجر به‌ مسایل‌ نگاه‌ کردن، وقتی‌ می‌گویند بنیادگرایی‌ این‌ را می‌گویند. یعنی‌ به‌ عنوان‌ یک‌ دشنام، بنیادگرایی‌ را پرتاب‌ می‌کنند به‌ طرف‌ ملت‌ها. اینها بنیادگرایند. یعنی‌ متحجر و عقب‌افتاده‌ و دگم‌ و اینهایند.»31

ایشان‌ در عبارتی‌ دیگر کسانی‌ را که‌ از هیاهوی‌ تبلیغاتی‌ غرب‌ در زدن‌ برچسب‌ بنیادگرایی‌ بر حرکت‌ اسلامی‌ مرعوب‌ شده‌اند و در نتیجه‌ سعی‌ می‌کنند از این‌ واژه‌ بیزاری‌ بجویند، مورد سرزنش‌ و ملامت‌ قرار می‌دهند:

«کار به‌ جایی‌ رسید که‌ در بین‌ خود ما کسانی‌ پیدا شدند که‌ در دنیا در مجامع‌ جهانی‌ قسم‌ حضرت‌ عباس‌ بخورند که‌ وا با ما به‌ اصولمان‌ پایبند نیستیم، تا آن‌ها باور کنند. حالا امریکاییها برای‌ این‌ که‌ تهدید علیه‌ کشورهایی‌ را که‌ اسم‌ برده‌اند، عملی‌ کنند، می‌گویند ما به‌ خاطر دفاع‌ از اصولمان‌ داریم‌ این‌ کار را می‌کنیم؛ حالا شد اصول‌گرایی، خوب(!) ببینید! یک‌ ملت‌ را وادار می‌کنند که‌ از اصول‌ خودش‌ توبه‌ کند، بعد معلوم‌ می‌شود که‌ نه، اصول‌گرایی‌ یک‌ چیز خوبی‌ است؛ آن‌ها خودشان‌ برای‌ حمله‌ی‌ به‌ دنیا، یکاصولی‌ برای‌ خودشان‌ دارند، می‌خواهند از آن‌ اصول‌ دفاع‌ کنند. این‌جوری‌ با ملت‌ها، با سرنوشت‌ ملت‌ها، با افتخارات‌ ملت‌ها، با باورهای‌ ملت‌ها، با عناصر مولفه‌ی‌ شخصیت‌ ملت‌ها، این‌جوری‌ بازی‌ می‌کنند.»32

بررسی‌ دیدگاه‌های‌ دو اندیشمند اسلام‌گرای‌ فوق، حاکی‌ از آن‌ است‌ که‌ آن‌ها خود بر تمسک‌ بر اصول‌ دینی‌ در برابر اندیشه‌ی‌ غربی‌ تاکید دارند. از این‌ رو بنیادگرایی‌ دینی‌ در صورتی‌ که‌ به‌ معنای‌ تمسک‌ به‌ اصول‌ و باورهای‌ دینی‌ باشد، از نظر اسلام‌گرایان، امری‌ بهنجار و مطلوب‌ و بلکه‌ ضرور است. آنان‌ هرگز در برابر اتهام‌ به‌ اصول‌ گرایی‌ یا بنیادگرایی‌ دینی‌ به‌ معنایی‌ که‌ آن‌ها خود قصد می‌کنند و بیانگر پایبندی‌ آن‌ها به‌ مبانی‌ دینی‌ اعتقادی‌ است، هرگز واهمه‌ای‌ به‌ خود راه‌ نمی‌دهند. تلقی‌ آن‌ها از این‌ واژه‌ همچنین‌ حاکی‌ از ذهنیت‌ القا شده‌ غربی‌ بر آن‌ است‌ که‌ با حضور باورها و اعتقادات‌ دینی‌ در عرصه‌ سیاسی‌ - اجتماعی‌ مخالفت‌ دارد.

 

نگاهی‌ به‌ طبقه‌بندی‌ درونی‌ جریانات‌ اسلام‌گرا

آن‌ چه‌ گذشت، حاکی‌ از این‌ بود که‌ تعابیری‌ چون‌ بنیادگرایی‌ دینی‌ نمی‌تواند به‌ نحو درست‌ و کامل، جریان‌ اسلام‌گرایی‌ معاصر را توضیح‌ دهد. عمده‌ترین‌ دلیل‌ آن‌ را نیز می‌توان‌ اشراب‌شدن‌ ذهنیت‌ غرب‌ مدرن‌ بر آن‌ دانست. غرب‌ بدون‌ توجه‌ به‌ تفاوت‌های‌ بنیادی‌ دیگر فرهنگ‌ها و تمدن‌ها با اصول‌ و مبانی‌ غربی‌ و با معیار قرار دادن‌ باورهای‌ خود، به‌ ارزیابی‌ آن‌ها می‌پردازد که‌ نمونه‌ بارز آن‌ را در اطلاق‌ واژه‌ی‌ بنیادگرایی‌ می‌توان‌ دید.

اما فارغ‌ از برچسب‌ بنیادگرایی‌ دینی، بدون‌ تردید جریان‌ اسلام‌گرایی‌ در طول‌ تاریخ‌ اسلام‌ به‌ ویژه‌ در روزگار حاضر، دارای‌ دسته‌بندی‌های‌ مختلفی‌ است‌ که‌ در مطالعه‌ حاضر نیز، توجه‌ به‌ آن‌ها مفید است.

قبل‌ از بررسی‌ طبقه‌بندی‌ اسلام‌گرایی، لازم‌ است‌ تا ویژگی‌های‌ مقسمی‌ اسلام‌گرایی‌ را مورد توجه‌ قرار دهیم. اگر بخواهیم‌ بر جریانات‌ اسلام‌گرای‌ معاصر تمرکز نماییم، به‌ نظر می‌رسد واژه‌ی‌ «اسلام‌ سیاسی» به‌ خوبی‌ می‌تواند عنوان‌ مناسبی‌ برای‌ جریانات‌ مختلف‌ اسلامی‌ معاصر باشد. البته‌ لازم‌ است‌ توجه‌ داشته‌ باشیم‌ که‌ این‌ واژه‌ خود پدیده‌ای‌ جدید است‌ و تاریخچه‌ پیدایش‌ و استعمال‌ آن‌ نیز به‌ دنیای‌ جدید و مدرن‌ تعلق‌ دارد. توصیف‌ اسلام‌ با وصف‌ سیاسی، امری‌ است‌ که‌ ذاکره‌ تاریخی‌ مسلمانان‌ آن‌ را به‌ یاد ندارد. تفکیک‌ اسلام‌ به‌ سیاسی‌ و غیرسیاسی‌ نیز چنانکه‌ این‌ اصطلاح‌ حاکی‌ از آن‌ است، از ذهنیت‌ غربی‌ صورت‌ گرفته‌ است‌ که‌ دین‌ را به‌ دو نوع‌ سیاسی‌ و غیرسیاسی‌ تقسیم‌ می‌کند. اما بر خلاف‌ ذهنیت‌ غربی، اسلام‌ همواره‌ جامع‌ بوده‌ و هرگز از عرصه‌ی‌ سیاسی‌ جدا نبوده‌ که‌ نیاز به‌ توصیف‌ مجدد آن‌ به‌ قید سیاسی‌ باشد. با چنین‌ ذهنیتی‌ این‌ وصف‌ عبث‌ و بی‌معنا است. اسلام، برخلاف‌ مسیحیت‌ با حکومت‌ آغاز شده‌ و پیامبر گرامی‌ اسلام‌ (ص) خود بنیان‌گذار نخستین‌ دولت‌ اسلامی‌ بوده‌ است. مسلمانان‌ نیز در طول‌ تاریخ‌ اسلام، همواره‌ چنین‌ ذهنیتی‌ از اسلام‌ داشته‌ و انتظار داشته‌اند تا دولت‌های‌ وقت، تمثل‌ عینی‌ دولت‌ اسلامی‌ باشند؛ حتی‌ جالب‌ است‌ که‌ بسیاری‌ از خود اندیشمندان‌ غربی‌ نیز در مواجهه‌ با اسلام، چنین‌ برداشتی‌ از اسلام‌ داشته‌اند. برای‌ نمونه‌ می‌توان‌ به‌ روسو اشاره‌ کرد که‌ در کتاب‌ قرارداد اجتماعی، در مقایسه‌ اسلام‌ با مسیحیت‌ معتقد است: «حضرت‌ محمد (ص) از حکومت، برداشت‌ بسیار درستی‌ داشت‌ و نظام‌ سیاسی‌ خود را کاملا با نظام‌ مذهبی‌ یکی‌ کرد و تا زمانی‌ که‌ ساختار حکومت‌ او در دوران‌ فرمانروایی‌ خلفا و جانشینان‌ آن‌ها برقرار بود، حکومت‌ خوب‌ اداره‌ می‌شد.»33 مراد روسو از این‌ عبارت، وحدت‌ نظام‌ سیاسی‌ و نظام‌ مذهبی‌ در اسلام‌ است، در حالی‌ که‌ در مسیحیت‌ کاتولیک، دوگانگی‌ وجود داشت‌ که‌ خود موجب‌ مشکلاتی‌ در نظام‌ سیاسی‌ می‌گردید.

اما به‌ رغم‌ وجود ذهنیت‌ غربی‌ در اصطلاح‌ «اسلام‌ سیاسی»، به‌ نظر می‌رسد در بین‌ واژگان‌ موجود، این‌ واژه‌ از مزایای‌ نسبی‌ بهتری‌ برخوردار است. مهم‌ترین‌ مزیت‌ نسبی‌ آن، امکان‌ مشخص‌ کردن‌ برخی‌ از جریانات‌ اسلامی‌ در جهان‌ اسلام‌ معاصر است‌ که‌ تحت‌ تاثیر ذهنیت‌ مدرن‌ غربی‌ معتقدند اسلام‌ به‌ عرصه‌ی‌ زندگی‌ خصوصی‌ و فردی‌ تعلق‌ دارد و از این‌ حیث‌ جریان‌ سکولاریسم‌ اسلامی‌ یا آنچه‌ را که‌ اخیرا به‌ پروتستانتیسم‌ اسلامی‌ مشهور شده‌ است، تشکیل‌ می‌دهند. مزیت‌ نسبی‌ دیگر، تهی‌ بودن‌ آن‌ از بار منفی‌ است‌ که‌ هم‌اینک‌ در واژگانی‌ چون‌ بنیادگرایی‌ وجود دارد.

اصطلاح‌ «اسلام‌ سیاسی» می‌تواند جریان‌ کلی‌ اسلام‌گرایی‌ را در قالب‌ یک‌ گفتمان‌ تعریف‌ نماید که‌ تشکیل‌ دهنده‌ یک‌ هویت‌ متمایز از گفتمان‌های‌ دیگر و به‌ویژه‌ گفتمان‌ غربی‌ است. بر این‌ اساس، اسلام‌ سیاسی‌ را می‌توان‌ چنین‌ تعریف‌ کرد: «اسلام‌ سیاسی‌ گفتمانی‌ است‌ که‌ هویت‌ اسلامی‌ را در کانون‌ عمل‌ سیاسی‌ قرار می‌دهد. اسلام‌گرایان‌ کسانی‌ هستند که‌ برای‌ تعبیر از سرنوشت‌ و آرمان‌های‌ سیاسی‌ خود از تعابیر اسلامی‌ استفاده‌ می‌کنند.» به‌ بیان‌ دیگر، اسلام‌گرایان‌ واژگان‌ نهایی‌(Final Vocabulary)  خود را در اسلام‌ می‌جویند. مراد از واژگان‌ نهایی‌ به‌ تعبیر رورتی، آن‌ چیزی‌ است‌ که‌ وقتی‌ از افراد خواسته‌ شود تا امیدها و آمال‌ نهایی‌ خود را بیان‌ کنند، از این‌ واژگان‌ استفاده‌ می‌کنند.34

با نگاه‌ گفتمانی‌ به‌ اسلام‌ سیاسی‌ و اسلام‌گرایان‌ معاصر می‌توان‌ جریانات‌ فرعی‌ آن‌ را با عنوان‌ خرده‌ گفتمان‌های‌ اسلام‌گرا شناسایی‌ و معرفی‌ کرد. برای‌ تقسیم‌ بندی‌ اسلام‌گرایان‌ معاصر می‌بایست‌ به‌ جریانات‌ فکری‌ گذشته‌ اسلامی‌ برگشت‌ و تبار فکری‌ جریانات‌ موجود را در آن‌ها جستجو کرد. بر این‌ اساس‌ باید به‌ دو جریان‌ اصلی‌ عقل‌ گرا و عقل‌ ستیز در گذشته‌ی‌ اسلامی‌ اشاره‌ کرد. مهم‌ترین‌ نماینده‌ جریان‌ عقل‌ستیز را باید در جریان‌ فکری‌ اهل‌ حدیث‌ جستجو کرد. اهل‌ حدیث‌ که‌ شخصیت‌هایی‌ چون‌ احمدبن‌حنبل‌ و مالک‌بن‌انس‌ از مهم‌ترین‌ متفکران‌ آن‌ هستند، عقل‌ را کلا رد کرده‌ و در مقابل‌ بر حجیت‌ حدیث‌ معتقد بودند. از این‌ رو هر امر جدیدی‌ که‌ در آیات‌ و روایات‌ اسلامی‌ نبود، غیر قابل‌ قبول‌ تلقی‌ می‌شد. این‌ جریان‌ عمدتا با حربه‌ی‌ تکفیر، به‌ رد هر امر جدیدی‌ بهعنوان‌ بدعت‌ در دین‌ می‌پرداخت. از دیگر آموزه‌های‌ این‌ جریان‌ فکری‌ می‌توان‌ به‌ جبرگرایی‌ و نفی‌ اختیار انسان‌ اشاره‌ کرد. هر چند این‌ جریان‌ فکری‌ بعدها به‌ دست‌ ابوالحسن‌ اشعری‌ تا حدی‌ تعدیل‌ گردید اما اشعری‌ که‌ خود در جوانی‌ گرایشات‌ معتزلی‌ داشت، تنها عقل‌ را به‌ عنوان‌ ابزار دفاعی‌ پذیرفت‌ و هیچ‌ نقشی‌ برای‌ آن‌ در تبیین‌ و درک‌ امور اعتقادی‌ قائل‌ نگشت. از این‌ رو جریان‌ اشعری‌گری‌ نیز همانند جریان‌ اهل‌ حدیث، عقل‌ گریز باقی‌ ماند. نتیجه‌ی‌ چنین‌ موضعی‌ درباره‌ی‌ عقل، در جریانات‌ بعدی‌ اسلامی‌ نیز بروز یافت. ابن‌ تیمیه‌ و شاگرد وی‌ ابن‌ قیم‌ جوزی‌ نیز به‌ تبعیت‌ از آموزه‌های‌ اهل‌ حدیث، در ستیز با عقل، با تمسک‌ به‌ ظواهر شرعی‌ مجددا حربه‌ تکفیر را در رد مخالفان‌ در قرن‌ هشتم‌ هجری‌ به‌ کار بردند. این‌ جریان‌ در عصر حاضر در وهابیت‌ و شاخه‌های‌ فرعی‌ آن، احیا شده‌ است. از این‌ رو این‌ جریان‌ به‌ عنوان‌ یک‌ جریان‌ متصلب‌ و عقل‌ ستیز در عصر حاضر، به‌ رد مطلق‌ دست‌آوردهای‌ بشری‌  به‌ عنوان‌ بدعت‌ می‌پردازد و از این‌ حیث‌ یک‌ جریان‌ متصلب‌ و به‌ تعبیر دیگر متحجر را تشکیل‌ داده‌ است. نمونه‌های‌ بارز آن‌ را می‌توان‌ در جریان‌های‌ سلفی‌گرای‌ معاصر در عربستان‌ سعودی، پاکستان، افغانستان‌ و دیگر نقاط‌ جهان‌ اسلام‌ مشاهده‌ کرد. پدیده‌ طالبانیسم‌ و القاعده، دو نمونه‌ بارز این‌ جریان‌ هستند.

درمقابل‌ طیف‌ عقل‌ستیز اهل‌ حدیث، می‌توان‌ به‌ جریان‌ عقل‌گرای‌ عدلیه‌ که‌ معتزلیان‌ و شیعیان، مهم‌ترین‌ نمایندگان‌ آن‌ هستند، اشاره‌ کرد. این‌ جریان‌ که‌ با روح‌ علم‌گرا و جستجوگر اسلامی‌ سازگاری‌ بیشتری‌ دارد، با تمسک‌ به‌ عقل‌ به‌ عنوان‌ رسول‌ باطنی، در صدد استنباط‌ و درک‌ آموزه‌های‌ دینی‌ و در نتیجه‌ تبیین‌ پدیده‌های‌ جدید می‌باشد. هر چند جریان‌ معتزلی، جریانی‌ افراطی‌ بود و تحت‌ تاثیر سیاست‌های‌ وقت‌ خلفای‌ عباسی‌ چند صباحی‌ بیش‌ دوام‌ نیاورد و کل‌ جهان‌ تسنن‌ را جریان‌ عقل‌گریز اشعری‌گری‌ فراگرفت، اما در جهان‌ تشیع، به‌ دلیل‌ ماهیت‌ عقل‌ گرا و استدلالی‌ اعتقادات‌ شیعی، این‌ جریان‌ تداوم‌ یافته‌ و در طول‌ تاریخ‌ نیز بالنده‌تر گردید. البته‌ می‌توان‌ به‌ فلاسفه‌ی‌ مغرب‌ اسلامی‌ نیز اشاره‌ کرد که‌ مباحث‌ عقلی‌ و فلسفی‌ را در این‌ منطقه‌ که‌ بخشی‌ از جهان‌ تسنن‌ بود، رونق‌ بخشیدند.

دو جریان‌ فوق، تبار جریانات‌ اسلام‌گرای‌ فعلی‌ را تشکیل‌ می‌دهند. از این‌ رو می‌توان‌ در تقسیم‌ بندی‌ جریانات‌ فعلی‌ به‌ جای‌ تقسیم‌بندی‌هایی‌ چون‌ رادیکالیسم‌ یا بنیادگرایی، از آن‌ استفاده‌ کرد. این‌ امر دارای‌ مزایای‌ در خور توجهی‌ است. مزیت‌ نخست‌ آن‌ فاصله‌گرفتن‌ از اصطلاحات‌ و تعابیر مبتنی‌ بر ذهنیت‌ غربی‌ است، از این‌ حیث‌ ملاک‌ طبقه‌بندی‌ جریانات‌ داخلی‌ جهان‌ اسلام، دیگر ملاک‌های‌ بیگانه‌ نیستند. اساس‌ این‌ مزیت‌ تعلق‌ آنها به‌ تاریخ‌ و گذشته‌ اسلامی‌ است. و برای‌ همین‌ می‌تواند تعلق‌ و تبار گذشته‌ آن‌ها را نیز بیان‌ کند. مزیت‌ دیگر این‌ طبقه‌بندی، توجه‌ به‌ تنوع‌ و طیف‌های‌ مختلف‌ جریانات‌ اسلام‌گرا می‌باشد. بر اساس‌ این‌ طبقه‌بندی‌ می‌توان‌ جریانات‌ اسلام‌گرای‌ معاصر را در درون‌ طیفی‌ لحاظ‌ نمود که‌ یک‌ سر آن‌ را جریانات‌ عقل‌ ستیز افراطی‌ همانند جریان‌ اهل‌ حدیث‌ و سر دیگر آن‌ را جریانات‌ افراطی‌ عقل‌گرا مثل‌ جریان‌ افراطی‌ معتزلی‌ تشکیل‌ می‌دهد. حد وسط‌ دو طیف‌ را دیگر جریانات‌ اسلام‌گرا تشکیل‌ می‌دهد، که‌ به‌ تناسب‌ فاصله‌شان‌ از مرکز این‌ طیف‌ که‌ نقطه‌ اعتدال‌ را تشکیل‌ می‌دهد، متصف‌ به‌ یکی‌ از دو جریان‌ عقل‌گرا یا عقل‌ستیز می‌شوند.

 

فرجام‌ سخن‌

ظهور و گسترش‌ جریان‌ احیای‌ فکر دینی‌ در جهان‌ اسلام‌ در دو سده‌ اخیر در برابر تهاجم‌ فکری‌ و فرهنگی‌ غرب‌ مدرن، یکی‌ از پدیده‌های‌ حایز اهمیت‌ در جهان‌ اسلام‌ است. چنین‌ جریانی‌ که‌ پس‌ از مدتی‌ رکود در جهان‌ اسلام‌ فرآیند رستاخیز اسلامی‌ را رقم‌ زده‌ است، با ظهور انقلاب‌ اسلامی‌ در ایران‌ توان‌ مضاعفی‌ یافت. دنیای‌ مدرن‌ غرب‌ نیز که‌ تحمل‌ جریانی‌ برتر را در مقابل‌ خود نداشت، از دو سده‌ پیش‌ با ذهنیتی‌ مملو از غرور و تفاخر به‌ دست‌ آوردهای‌ فنی‌ خود به‌ دیگر فرهنگ‌ها و تمدن‌ها نگریسته‌ است‌ و بر این‌ اساسبا نگاه‌ منفی‌ و عقب‌مانده، جریان‌ اسلام‌ گرایی‌ معاصر را ارزیابی‌ نموده‌ است. نتیجه‌ این‌ امر، استفاده‌ از برچسب‌ها و عناوینی‌ چون‌ بنیادگرایی‌ دینی‌ یا رادیکالیسم‌ اسلامی‌ بود که‌ با دیده‌ تحقیرآمیز و عقب‌مانده‌ و تاریک‌ اندیش، اسلام‌گرایان‌ را توصیف‌ می‌کند. چنان‌که‌ در متن‌ پژوهش‌ نیز اشاره‌ شد، چنین‌ ذهنیتی‌ کاملا با نگرش‌ اسلامی‌ بیگانه‌ است‌ و جریانات‌ مختلف‌ اسلام‌گرا خود را به‌ این‌ جهت، البته‌ به‌ معنای‌ تمسک‌ به‌ اصول‌ اساسی‌ اسلامی، اصول‌گرا تلقی‌ می‌کنند. از این‌ رو بهتر آن‌ است‌ تا ما اسلام‌گرایان‌ را با تعابیر بومی‌ - اسلامی‌ نام‌گذاری‌ کنیم‌ که‌ اولا خالی‌ از ارزش‌داوری‌های‌ غرب‌ مدرن‌ می‌باشد و ثانیا، تبار فکری‌ آن‌ها را نشان‌ می‌دهد. تعابیر اسلام‌گرایی‌ متصلب‌ و عقل‌گریز/ ستیز و اسلام‌گرای‌ عقل‌گرا/ معتدل‌ از این‌ قبیل‌ است.

 

پی‌ نوشتها:

. See: Mircea Eliade(ed.) Encyclopedia of Religion NewYork: Macmilan Publishing Company1 .789159Vol.5P1 .2 به‌ عنوان‌ نمونه‌ نک: بابی‌ سعید، هراس‌ بنیادین، ترجمه‌ غلامرضا جمشیدیها و موسی‌ عنبری، تهران، انتشارات‌ دانشگاه‌ تهران، 1378، ص‌ 20. سعید ترجیحداده‌ است‌ در بررسی‌ اسلام‌ گرایی‌ معاصر به‌ جای‌ واژه‌ بنیادگرایی‌ از واژه‌ اسلام‌ سیاسی‌ استفاده‌ نماید. در تعابیر دیگر نیز اسلام‌گرایان‌ خود واژه‌ اصول‌گرایی‌ را ترجیح‌

 
©کلیه حقوق این سایت متعلق به کاشی سنتی رنجبران به شماره برند 333592 می باشد
طراحی و توسعه شرکت مهندسی بهبود سامانه فرا ارتباط