hc8meifmdc|2011A6132836|Ranjbaran|tblEssay|Text_Essay|0xfcff3cab100000008222000001000300 کتابشناسی
«الفخری»«قسمت اول»
محمد دشتی6
درآمد
نوشتار حاضر
(کتابشناسی الفخری) بخش دوم از طرحی پژوهشی با عنوان«کتابشناسی الفخری و تجارب
السلف» میباشد طرح مزبور در مجموع، بر سه بخشمشتمل است: بخش اول، با عنوان
«کتابشناسی تجارب السلف» که در شماره نخستاین نشریه به چاپ رسیده است؛ بخش دوم،
تحت عنوان «کتابشناسی الفخری» که نظربه طولانی بودن آن، طی دو فصل و در این
شماره و شماره بعدی این نشریه به چاپمیرسد؛ بخش سوم، تحت عنوان «بررسی تطبیقی
(مقابله) الفخری و تجارب السلف»که چاپ آن به شمارههای آینده این نشریه موکول میگردد.
در توضیح دو فصل
بخش دوم این مجموعه، گفتنی است که فصل اول آن با عنوان«شخصیت ابنطقطقی و آثار
وی» در این شماره و فصل دوم آن با عنوان «ارزیابی ادبی وتاریخی الفخری» در شماره
بعدی به چاپ خواهد رسید. توضیح بیشتر درباره این طرحپژوهشی در مقدمه بخش اول گذشت.
شخصیت ابنطقطقی و آثار وی
1ـ نام و نسب، کنیه و القاب و موطن و مولد
نام و نسب و کنیه
و القاب مشهور ابنطقطقی عبارتاند از: جلالالدین، صفیالدین،فخرالدین،
ابوجعفر، محمد بن تاجالدین ابی الحسن علی بن شمسالدین علی بن الحسنبن محمد بن
رمضان الطباطبایی الطقطقی.7
در بین القابی که
برای ابنطقطقی ذکر شده ـ صرف نظر از کنیه «ابنطقطقی» یا«طقطقی» ـ صفیالدین و
جلالالدین مشهورتر است.8
احتمالاً علت تعدد و فراوانیالقاب ابنطقطقی، کثیرالسفر و کثیرالتوطّن بودن وی
میباشد؛ این عامل، ظاهراً سببگردیده تا او را در هر شهری به لقبی خاص بشناسند و
بخوانند.
برخی نیز کنیه وی
را «ابوعبداللَّه» ذکر کردهاند9؛
امّا «ابوجعفر» مشهورتر است. هممؤلف الفخری (صفیالدین) و هم پدرش (تاجالدین)
به «طقطقی» یا «ابنطقطقی»معروف هستند10؛
ولی از گفته آقابزرگ تهرانی چنین برمیآید که تنها پدر صفیالدین،یعنی تاجالدین
مُکنّیَ به «ابنطقطقی» بوده و صفیالدین مکنّیَ به این کنیه نبوده است.وی در
ذیل عنوان «محمد بن علی» از مؤلف الفخری اینگونه یاد میکند: «محمد بن علیبن
محمد بن رمضان، هو فخرالدین محمد بن تاج الدین علی، المعروف والده بابنالطقطقی
و نقیب النقیاء الطباطبایی» (...فخرالدین... که پدرش به «ابنطقطقی و نقیبالنقبای
طباطبایی» معروف است).11
آقا بزرگ در ترجمه پدر مؤلف (تاجالدین) نیز بهنوعی بر همین مطلب تأکید دارد و
مینویسد: «علی بن محمد بن رمضان، تاجالدینالطباطبایی المعروف بابن الطقطقی
نقیب النقباء العلوی» (علی بن محمد بن رمضان،تاجالدین... معروف به «ابنطقطقی»...).12
به نظر میرسد
منابعی درست باشد که صفیالدین را نیز ملقب به «ابنطقطقی»دانستهاند؛ چرا که در
میان عرب رسم است هرگاه یکی از اجداد ایشان به لقبی یا کنیهایمعروف میشود،
فرزندان و نوادگان آن شخص را نیز بدان لقب یا کُنیه میخوانند، نظیر«طباطبا» یا
«طباطبایی» در مورد سادات طباطبایی.
اینکه عنوان
«طقطقی» به چه مناسبت به این خاندان داده شده، گفتنی است که واژه«طَقْطَقْ» در
زبان عربی، اصطلاحاً اسم صوت است و در مقام حکایت از صدای مکرّرافتادن سنگی بر
روی سنگی دیگر به کار میرود.13
طبعاً «ابنطقطقی» به معنای کسیاست که با چنین صوتی نسبتی دارد؛ حال یا به این
جهت که در هنگام سخن گفتن یا راهرفتن چنین صوتی ایجاد میکند یا اینکه از نظر
حرفه و شغل با چنین صوتی در ارتباطاست، مثلاً سنگکار است.
از سوی دیگر،
گفته شده که علت ملقب شدن این خاندان به «طقطقی» یا «ابنالطقطقی» این بوده که
جدّه اعلای صفیالدین، یعنی مادر حسن بن محمد بن رمضان،«امیرة بنت الطقطقی» نام
داشته است14؛
بنابراین «طقطقی» به هر مناسبت که ما از اناطلاعی نداریم، لقب یکی از اجداد
مادری این خاندان ـ پدر «امیرة» ـ یا لقب یکی ازجدههای ایشان ـ خود «امیرة» ـ
بوده و سپس این لقب بر نوادگان پسری «امیرة» یا بهعبارتی بر نوادگان دختری پدر
«امیرة» نیز اطلاق شده است. به هر ترتیب، اصل و منشأاین لقب، خارج از خاندان
علوی طباطبایی بوده و براساس یک رابطه و خویشاوندی«سببی» ـ غیرنسبی ـ به این
خاندان وارد شده است.
وصف این خاندان و
از جمله صفیالدین ـ مؤلف الفخری ـ به «طباطبایی»15 یا
«ابنطباطبا»16 به
دلیل انتساب آنان به خاندان «طباطبا، ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بنحسن بن حسن
بن علی بن ابیطالب»: است که از خاندانهای مشهور علوی هستند وشخصیتهای بزرگ
سیاسی، اجتماعی، ادبی و علمی از میان ایشان برخاسته است. ابنخلْکان در مورد
علت وصف «ابراهیم» به «طباطبا» ابن خلّکان مینویسد: «ملقب ساختنابراهیم به
طباطبا، بدین خاطر است که وی ألْثَغ بود، یعنی قاف را «طا» ادا میکرد. روزیاز
غلامش لباسش را خواست. غلام پرسید: دُرّاعة17 را
بیاورم؟ ابراهیم جواب داد: نه،طباطبا؛ یعنی قباقبا. از آن پس وی به «طباطبا»
ملقب شده و شهرت یافت.»18
ابن عنبه و همچنین
ابنطقطقی در غایةالختصار، قضیه را به شکل دیگری نقل کردهو آن را به سنین
طفولیّت ابراهیم مربوط دانستهاند. ابن عنبه مینویسد: «پدر ابراهیممیخواست برای
او لباسی ببُرد و او در سنین طفولیت بود. پس او را مخیّر کرد بینانتخاب قبا و
پیراهن. ابراهیم گفت: طباطبا، یعنی قباقبا و لذا بدان ملقب گردید.»19
ابنعنبه همچنین وجه دیگری نیز میافزاید و مینویسد: «طباطبا به زبان نبطی به
معنی«سیّدالسادات» است و ابراهیم شخصیت پرنفوذ و سرشناسی بود.»20
درباره موطن ابنطقطقی
گفتنی است با وجود اینکه وی به خاندان رمضان متعلقاست که ساکن شهر حلّة بودهاند
و با توجه به اشتغال سیاسی و اجتماعی پدر وی ـتاجالدین ـ در رابطه با شهرهای حلّه،
نجف، کوفه، کربلا و بغداد و عمدتاً در حوزه رودفرات
بوده است21 و
به رغم اینکه برخی نوشتهاند وی «ابتدا در حله میزیست»22،
برخیپژوهشگران، ابنطقطقی را «مورّخی از اهل موصل» دانستهاند.23 در
صورت پذیرش اینسخن، به طور حتم باید تصور کرد که پدر وی ـ تاجالدین ـ مدتی مقیم
موصل بوده یااینکه همسری نیز از این شهر اختیار کرده و او را در همان شهر اسکان
داده است.
مرحوم شیخ عباس
قمی و یوسف سرکیس در ترجمه ابنطقطقی نوشتهاند: «و نشأفی الموصل24؛
در موصل نشو و نما یافت.» اگر نگوییم به طور صریح، دستکم به طورضمنی، از آن
چنین برداشت میشود که محل تولد و وطن ابنطقطقی، شهر موصل بودهاست. از سوی
دیگر، سیدعبدالرزاق کمونة، همین تعبیر را در رابطه با شهر حلّة دارد ومینویسد:
«و نشأ فی الحلّة»25؛
ابنطقطقی در شهر حله نشو و نما یافت.» در این میان،متأسفانه منبعی که بر منابع
مزبور اسبق و به محل تولّد ابنطقطقی متعرّض شده باشد نیزدر دست نیست تا بتوان به
نتیجهای رسید؛ هرچند همانگونه که گذشت، قرائنی مانندتوطّن خاندان رمضان در شهر
حلّه و حوزه مسؤولیت سیاسی و اجتماعی پدرابنطقطقی، گفته عبدالرزاق کمونه را به
واقع نزدیکتر نشان میدهد.
درباره زمان تولد
ابنطقطقی؛ برخی به طور قطع آن را سال 65026،
بعضی 660 ه ق دانسته27 و
عدهای آن را حدود 660 ه.ق ذکر کردهاند.28 در
مورد زمان وفات ابنطقطقی نیز اقوال مختلف است. برخی در اینباره اظهار بیاطلاعی
کرده29،
بعضی آن را سال701 دانسته30،
عدهای آن را سال 70231،
برخی سال 70932،
بعضی میان 702 و 709مردّد بوده33 و
دستهای به احتمال 709 ذکر کردهاند.34
با توجه به تاریخ
ولادت و تاریخ احتمالی و تخمینی درگذشت ابنطقطقی، پیداستکه وی چنان عمر نکرده و
عارضه و حادثهای سبب وفات او گردیده است؛ ولی منابع وتحقیقات در مورد علت درگذشت
ابنطقطقی ساکت هستند؛ البته عمررضا کحّاله کهعبارتی را به صورت اشتباه از عزاوی
نقل کرده، موهِم این معنا شده که عطاملک جوینیـ صاحب دیوان بغداد ـ محرّک ترور و
قتل وی بوده است. وی مینویسد: «محمد ابنالطقطقی... کانت له المکانة ایام ولایة
عطاملک الجوینی علی بغداد الخ35؛
محمد بنطقطقی... در ایام ولایت عطاملک جوینی بر بغدد، دارای موقعیت ممتازی بود.
سپس درمیان این دو ناراحتی به وجود آمد که گفته میشود، همین ناراحتی زمینه ترور
او را فراهمآورد.» در حالی که عبارت عزاوی از این قرار است: «ابنالطقطقی...
صفیالدین،ابوعبداللَّه محمد بن النقیب تاجالدین علی... و والدُه کانت له
المکانة ایام ولایة عطاملکالجوینی علی بغداد الخ36؛
ابنطقطقی... پدرش در ایام ولایت عطاملک جوینی...»چنانکه ملاحظه میشود، کحاله
به هنگام نقل گفته عزاوی، عبارت «والدُه» را نیاورده وهمین امر سبب گردیده تا
عبارت کحّالة، موهِم این معنا باشد که صفیالدین به تحریکعطاملک جوینی تروو شده؛
در حالی که واقع امر و نیز صریح عبارت عزاوی این استکه پدر صفیالدین به تحریک
عطاملک جوینی ترور شده است.
براساس آنچه گذشت،
ابنطقطقی در میان 41 تا 59 سالگی از دنیا رفته است.
«طَقْطَقی» نه «طقطقا»
چنانکه ملاحظه
گردید، هم «تاجالدین» (پدر) و هم «صفیالدین» (پسر) ملقب به«ابنطقطقی»
هستند. در مورد تلفظ دقیق این عنوان، یعنی «طقطقی»، دکتر محمودمهدوی دامغانی آن
را «ابنطقطقا» ضبط کرده است.37
آقای سیدمحمدعلی روضاتی،افزون بر ختم این کلمه به «الف»، در همه مواردی که آن را
به کار برده، حرکات حروفاین کلمه را نیز مشخّص ساخته و «ابن طِقطَقا» ـ به کسر
طای اول و فتح طای دوم ـ راضبط کرده است.38
روزنتال همانند روضاتی، این عنوان را با تعیین حرکات حروف آنضبط کرده،با این
تفاوت که الف آخر این کلمه را به صورت مقصوره ـ ابنطِقْطَقیَ ـ آورده است39.
امازِرِکلی، این عنوان را «ابنالطِّقْطَقی» ضبط نموده40،
یعنی به کسر طای اول و فتح طای دومو دو نقطه در زیر یای بزرگ که علامت کسره داشتن
حرف ماقبل آن (قاف) میباشد.
آنچه در منابع
معتبر دست اول آمده، با ضبط «طقطقا» سازگار نیست. ابن فُوَطی، ازمرتبطین و
معاصران ابنطقطقی و متوفای سال 723 ه ق هم در «مجمع الاداب فی معجماللقاب»41 و
هم در «الحوادث الجامعة»42،
این عنوان را «ابنطقطقی» ـ بدون حرکاتحروف آن و با دو نقطه در زیر «ی» ـ ضبط
کرده؛ همچنانکه هند و شاه، دیگر اندیشمندمعاصر ابنطقطقی و متوفای سال 730 ه
ق نیز این کلمه را «طقطقی» ضبط نموده است.43ابن
عنبه، نویسنده نسب شناس و متوفای سال 828 ه ق در «عمدة الطالب فی أنساب آلابی
طالب» نیز همچون ابن فُوَطی، «ابنطقطقی» ـ بدون حرکات و سکنات حروف و با
دونقطه در زیر «ی» ـ ضبط کرده است.44
در میان تراجم
نویسان متأخر، آقابزرگ در «طبقات اعلام الشیعه»45،
سیدعبدالرزاقکمونة در «منبةالراغبین فی طبقات النسّابین»46 و
«موارد التحاف فی نقباء الشراف»47،شیخ
عباس قمی در «الکنی و اللقاب»48 و
نسبشناس بزرگ معاصر، آیةاللَّه مرعشینجفی؛ در یادداشت خود در صفحه اول نسخه
خطی «الصیلی فی أنساب الطالبیّین»عنوان مشهور تاجالدین و صفیالدین را «ابنطقطقی»
ـ بدون ذکر حرکات و سکنات و بادو نقطه در زیر «ی» ـ ضبط کردهاند. آقا بزرگ در
«الذریعة»49،
عزاوی در «التعریفبالمورخین»50،
دهخدا در «لغتنامه»51،
«دائرةالمعارف فارسی»52،
هوار در «دائرةالمعارفالاسلامیه»53،
کحاله در «معجم المؤلفین»54،
اشکوری در «دائرةالمعارف بزرگ اسلامی»55و
نیز «دائرةالمعارف آریانا»56
این عنوان را به صورت «ابنطقطقی» ـ بدون حرکات وسکنات و بدون ذکر دو نقطه در زیر
«ی» ـ ضبط نمودهاند؛ بنابراین، تردیدی نیست کهضبط این لقب به صورت مختوم به
یای نسبت است، نه مختوم به الف.
اینکه حرکت طای
اول و دوم چگونه است ـ چنانکه ملاحظه گردید ـ اکثر قریب بهاتفاق منابع، این
عنوان را بدون ذکر حرکت «طا» ضبط کردهاند. فقط زِرِکلی در«العلام»به صورت
«طِقْطَقی» ضبط نموده و این در حالی است که اعتراف میکند: «درترجمهابنطقطقی و
بیان نسب و نسبت وی، منبعی که بر آن اتکا شود، نیافتم»57.
در عینحال ـ چنانکه گذشت ـ زرکلی نیز همچون سایر منابع، انتهای کلمه را «ی»
با دو نقطه درزیر آن ضبط کرده است.
از طرف دیگر
آقایان روضاتی، روزنتال و مهدوی دامغانی، منبع خود را در ضبط اینلقب به صورت
«ابن طِقطَقا» یا «ابنطقطقی» یا «ابن طقطقا» مشخص نساختهاند؛ البته، درطی صفحههایی
که روضاتی درباره شرح حال تاجالدین و صفیالدین از کتاب «مواردالتحاف» زیراکس
گرفته و ضمیمه «تجارب السلف» نموده است، با وجود اینکه در چندمورد این لقب به
صورت «ابنطقطقی» ضبط شده و تنها در یک مورد به صورت«ابنطِقْطَقی» آمده است،
یعنی افزون بر کسره داشتن طای اول و مفتوح بودن طای دوم،الف کوتاهی نیز بر روی
قاف ملاحظه میشود و در همان حال، زیر «یاء» دو نقطه وجوددارد58 که
ضبطی ناهمگون میباشد. وی این زیراکس را از روی طبع نجف اشرف به سال1388 ه ق تهیه
کرده است59؛
ولی با مراجعه به این نسخه از «موارد التحاف» مشخصمیگردد که در آن، ضبط این
مورد نیز به صورت «ابنطقطقی» ـ بدون حرکات و سکناتو مختوم به «ی» با دو نقطه
در زیر آن ـ است.60
بنابراین، آنچه در صفحههای زیراکسیمنضمّ به تجارب السلف به صورت «ابنطِقْطَقی»
آمده، ظاهراً حرکات و سکنات آن، بهوسیله خود آقای روضاتی صورت گرفته است.
افزون بر این،
چنانکه در ذیل عنوان پیشین ملاحظه گردید، از نظر لغوی «طَقْطَقْ»اسم صوت است و
ما در لغت عرب واژه «طِقْطَق» به عنوان اسم صوت نداریم.
دکتر مهدوی
دامغانی نیز که ضبط این لقب را به صورت «ابن طقطقا»، بدون حرکاتو سکنات، ولی
مختوم به «الف کشیده» ضبط کرده، ظاهراً ناشی از اشتباه در برداشتبوده است؛ چرا
که وی عبارتی از «عمدة الطالب» که در نسب تاجالدین (پدر) آمده و درمتن عربی به
صورت «ابن الطقطقی» (با دو نقطه در زیر «ی») میباشد، به صورت «ابنطقطقا» ترجمه
کرده است61 در
حالی که هیچ دلیل و ضابطهای وجود ندارد که در صورتبرگردان یک اسم خاص از عربی به
فارسی، تلقظ آن را تغییر دهیم.
درباره چگونگی
ضبط این عنوان بهوسیله روزنتال نیز قبلاً توضیح داده شد.62
2ـ شخصیت علمی، مشاغل و کارهای اجتماعی
الف) شخصیت علمی
تردیدی نیست که
ابنطقطقی قبل از هرچیز، شخصیتی علمی و ادبی است؛ هرچنددرباره تحصیلات علمی وی در
منابع مربوط، مطلب فراوانی به چشم نمیخورد. فقط درخلال برخی آثار ابنطقطقی به
ویژه کتاب «الصیلی»، اشارههایی به برخی استادان ویشده است که در بین ایشان،
شخیتهایی مانند علی بن عیسی ربلی ـ مؤلف کتاب«کشف الغمّة عن معرفة الئمة» ـ و
سیدعبدالکریم بن طاووس حلّی از علمای بزرگشیعه در قرن هفتم هجری دیده میشوند63.
همچنین میتوان حدس زد که یکی ازاستادان ابنطقطقی نیز ـ به خصوص در رابطه با نسبشناسی
ـ پدر وی، تاجالدین،مؤلف «المشجّر» در نسب آل علی«ع» بوده است.
به هرحال تردیدی
نیست که ابنطقطقی، برههای قابل توجه از عمر خویش را در راهفراگیری دانش و سپس
تحقیق و تألیف صرف نموده به گونهای که از فرهیختگان برجستهعصر خود شمرده میشده
است. هندوشاه که معاصر ابنطقطقی و مطلع بر احوال ویبوده، او را با وصف «ملک
المحققین» ستوده است.64
میتوان گفت که
در میان صاحبان آثار و دانشمندان معاصر ابنطقطقی، ابن الفُوَطی ـمؤلف آثاری چون
«الحوادث الجامعه» و «مجمعالاداب فی معجم الالقاب» ـ کهابنطقطقی از جمله
استادان وی شمرده میشده65،
بیشترین و نزدیکترین روابط را باابنطقطقی داشته است. متأسفانه، بخشهایی از
کتاب «مجمع الاداب» که ترجمهصفیالدین بن طقطقی در زمره آن بوده، از میان رفته66 و
آنچه در این کتاب ارزشمنددرباره شخصیت ابنطقطقی آمده، عبارتهای کوتاه و گذاریی
است که به مناسبت درذیل ترجمه اشخاص دیگر وارد شده است. با وجود این، از همین
عبارتهای کوتاه وگذرا میتوان به استادی و تبحّر ابنطقطقی در علوم و فنون مختلف
و اینکه او صاحب حلقهتدریس بوده، پی برد. از جمله ابن فُوَطی در شرح حال
«عزالدین ابوالفضل یونس بن یحییالخطیب» مینویسد: «او فردی مسن (شیخ) و عالم و
نیکو اخلاق و خطیبی توانا و حافظأخبار بود و با بزرگان و اصحاب و دوستان ما رفت و
آمد داشت.... یاران و اصحاب ما نیز نزدوی تردد داشتند.... وی به محضر «مولانا
النقیب المنعم الکامل، صفیالدین بن طباطبا»تردّد میکرد. ما نیز وی را همراهی میکردیم
و اوقات خوبی برای ما فراهم میشد.»67
ابن فُوَطی به
مناسبتهای مختلف دیگر از ابنطقطقی اینگونه یاد نموده است:«سیّدنا النقیب
الفاضل صفیالدین ابن عبداللَّه بن الطقطقی»68،
«السیّد المعظّم النقیبالعالم، صفی الدین محمد بن علی ابن الطقطقی»69،
«المولی العالم النقیب، صفیالدینمحمد بن علی الطقطقی»70.
نظر به همین وصفها
و نیز با توجه به تألیفها و آثار متنوع ابنطقطقی است کهاندیشمند بزرگ و نسبشناس
بینظیر اهل بیت:، مرحوم آیةاللَّه سیدشهاب الدینمرعشی نجفی درباره ابنطقطقی
مینویسد: «وی در جمیع فنون خبره بود. او مورخینسبشناس بود که در علم نسب ید
طولانی داشت.»71
مرحوم سیدمحسن
امین عاملی نیز به مناسبت بررسی شخصیت مؤلف کتاب«غایةالاختصار» که کسی جز ابنطقطقی
نیست، ولی در نظر امین، فردی است مجهول ـو طبعاً مبنای داوری او درباره شخصیت
مؤلف، فقط کتاب «غایةالاختصار» میباشد، ـمینویسد: «از کتاب «غایةالاختصار»
استفاده میشود که مؤلف آن شخصی بوده استعالم، فاضل، شاعر، مسلط بر نثر، نسبشناس
و پراطلاع. همچنین از تقاضای اصیلالدین بن خواجه نصیرالدین طوسی ـ وزیر غازان
خان ـ از مؤلف، جهت تألیف کتابی درعلم نسب، علم و فضل وی و شهرتش در این علم
استفاده میشود.»72
ب) مشاغل و کارهای اجتماعی
خانه ابنطقطقی،
خانه نقابت بوده و ابنطقطقی پس از پدرش مقام نقابت، یعنیسرپرستی علویان در منطقه
عراق را بر عهده داشته است.
مقام «نقابت»
مسؤولیتی دولتی شمرده میشد، با این ویژگی که در ارتباط باسرپرستی اهل بیت
پیامبر«ص» (علویان) بود که شریفترین خاندان در میان امتاسلامی شمرده میگردد.
نظر به همین وجاهت و شرافت خاندان علوی بود کهحکومتها برای ایشان حساب ویژهای
باز کرده؛ در هر منطقه، فردی از فضلا و بزرگانابن خاندان را متکفل ایشان قرار
میدادند. طبعاً «نقیب» مسؤولیتی دوجانبه داشت؛همچنانکه باید از مقبولیتی دو
جانبه برخوردار میبود. او از یک سو، رابط حکومت باعلویان یک منطقه و از سوی دیگر،
مرجع امور سیاسی و اجتماعی علویان و حافظ نسبآنان بود. در نتیجه، بایستی درب خانه
او همیشه به روی علویان باز میبود تا مشکلاتخود را با وی در میان گذارند.
با توجه به قتل
تاجالدین (پدر ابنطقطقی) در سال 672 ـ قول برخی منابع وتحقیقات، از جمله قول
ابن فُوَطی است73 ـ
یا در سال 680 ه ق ـ قولی دیگر دراینموضوع است ـ74 و
نشستن صفیالدین به جای پدر در تصدّی نقابت علویان در منطقهعراق75،
قهراً،ابنطقطقی از سنّ 13 یا 20 و حداکثر 30 سالگی عهدهدار آن مسؤولیتبوده است.
افزون بر مسؤولیت
مزبور، ابنطقطقی به شهرهای مختلف ایران و عراق از جملهبصره،
کوفه، بغداد، اربل، موصل، مراغه، فراهان،
قم، اصفهان و شیراز سفر کرده است76که
باید این موضوع را نیز یکی از ویژگیهای زندگی ابنطقطقی برشمرد؛ البته اینسفرها
بیارتباط با کارهای اجتماعی و نیز فعالیتهای علمی او نبوده است.
از دیگر فعالیتهای
اجتماعی ابنطقطقی که با نوعی فعالیت علمی، یعنی تألیف نیزهمراه بوده و در خلال
سفرهای ابنطقطقی انجام میگرفته، حضور و اقامت در درباربرخی وزرا، امرا و سلاطین
بوده است.
از ظاهر امر چنین
برمیآید که انگیزه ابنطقطقی از این حضور به جز بُعد علمی و بهجای گذاشتن آثار
علمی ماندگار، مسائل مالی نیز بوده است؛ چرا که ابنطقطقی نه ازطرف پدر مالی به
ارث برد و نه گزارشی در مورد کسب و تجارت وی به ما رسیده است؛بلکه در پی بروز
اختلافها میان پدر ابنطقطقی (تاجالدین) از یکسو و عطاملکجوینی (رئیس دیوان
بغداد) و شمسالدین جوینی (وزیر اباقاخان) از سوی دیگر که طیآن تاجالدین ترور
شد و به قتل رسید، اکثر یا همه اموال منقول و غیرمنقول تاجالدین،بهوسیله عطاملک
جوینی ضبط گردید.77 در
نتیجه از او که فرد بسیار ثروتمندی بود،اموال قابل توجهی برای ورثهاش باقی نماند؛
از این رو ابنطقطقی برای گذران زندگیخود نیازمند حمایت مالی بود.
درباره این بخش
از فعالیتهای ابنطقطقی، گفتنی است که او دست کم به دستگاهچهار امیر و وزیر راه
یافته و در هر مورد، مدتی در آن دستگاه اقامت گزیده و به نامصاحب دستگاه یکی ـ دو
کتاب تألیف نموده و متقابلاً از انعام و اکرام ایشان بهرهمندشده است. اشخاص صاحب
دستگاه مورد اشاره عبارت بودند از:
1ـ
زنگی شاه بن حسن احمد دامغانی از ملوک سلغری: بنا به گزارش
هندوشاه،ابنطقطقی کتاب «منیة الفضلاء فی تواریخ الخلفاء و الوزراء» را
برای وی نگاشته است.78
از زمان حضور ابنطقطقی
در دستگاه زنگی شاه و مدت اقامت وی در این دستگاه،اطلاعی در دست نیست. راجع به
هویّت زنگی شاه و عصر و قلمرو حاکمیت وی بهمناسبت بررسی شخصیت هندوشاه، مطالبی
در بخش نخست این تحقیق در شماره یکاین نشریه گذشت.
2ـ
اصیلالدین، حسن بن خواجه نصیرالدین محمد طوسی: پس از خواجه
نصیرالدین،وزیر هولاکو، فرزند ارشدش ـ صدرالدین علی ـ جای پدر را در دربار مغول
گرفت و پساز فوت صدرالدین، فرزند دیگر خواجه ـ اصیلالدین حسن، متوفّی 715 هق.
ـ مناصبپدر را در دربار مغول احراز کرد و مدتی وزیر غازان خان (703ـ695 ه) بود.
اصیلالدینهمچون پدرش خواجه نصیر، شخصیتی پرنفوذ و بزرگوار بود و تراجم نویسان و
از جملهابنطقطقی، علوّ همت و قدر و منزلت عالی وی در دربار مغول و خصلت دانشپروری
ولطف، عنایت، کرام و انعامش در حق اهل فضل و دانش را ستودهاند.79
در همین دوران
وزارت اصیلالدین و در حدود سال 698 هق، ابنطقطقی به دستگاهاصیل الدین راه
یافته و در پاسخ به تقاضای وی مبنی بر تألیف کتابی در نَسَب آلعلی«ع»، دو کتاب
به نامهای «الاصیلی» و «غایةالاختصار» ـ اولی به صورت مشجَّر
ودومیبه صورت مبسوط و گزارهای ـ در همین تاریخ و یکی دو سال متعاقب آن، تألیف
کرده است.80
از یک یا دو بیتی
که ابنطقطقی در مدح اصیل الدین سروده81 و
ضمن آن ازناسازگاری روزگار در حق وی شکایت کرده، چنین برمیآید که پس از رنجش ابنطقطقیاز
دربار مغول به سلب قتل پدرش با تحریک عطاملک جوینی و در زمان حاکمیتاباقاخان،
این نخستین باری است که ابنطقطقی به دربار مغول نزدیک شده است.
3ـ
فخرالدین، عیسی بن ابراهیم بن هبة اللَّه نصرانی: فخرالدین عیسی
که مذهبنصرانی داشت، از طرف غازان خان بر موصل مارت میکرد. از منابع چنین برمیآید
کهدربار این امیر نصرانی، محل آمد و شد اهل دانش و ادب بوده و هرکسی به فراخور
مقامو مرتبهاش از جود و بخشش این امیر گشادهدست برخوردار میشده است.
ابنطقطقی در سال
701 ه.ق به دستگاه این امیر سخاوتمند دولت مغول راه یافته،کتاب «الفخری فی
الاداب السلطانیة و الدول الاسلامیه» را به نام وی تألیف کرده و موردانعام و
اکرام وی واقع گردید است.82
بنا به برخی
قرائن، فخرالدین در همان سال 701 ه.ق بهوسیله نجمالدین غازی بنأرتق که بر
ولایت موصل مارت یافته، با قساوت تمام به قتل رسیده است83؛
بنابراین،ظاهراً دوره اقامت ابنطقطقی در دستگاه فخرالدین خیلی محدود بوده است؛
به ویژهآنکه ـ چنانکه گذشت ـ برخی پژوهشگران، تاریخ وفات ابنطقطقی را نیز
همان سال701 ه. ق ذکر کردهاند.
4ـ
عزالدین، عبدالعزیز بن ابراهیم بن محمد طیّبی کوفی: از گزارش
ابن فُوَطی چنین برمیآید که عزالدین پیش از آنکه به امارت برسد، از شخصیتهای
سرشناس عراق بودهاست. وی مینویسد: «او (عزالدین) در آغاز سال 702 ه به بغداد
آمد و مورد استقبالشخصیتهای طراز اول شهر و نمایندگان حکومت قرار گرفت.»84
ابن فوطی میافزاید:«من او را در شهر واسط دیدم، در حالی که دارای ابهت و شکوه و
هیئت نیکویی بود.»85ابن
فوطی همچنین او را به داشتن «منش و رفتار زیرکانه» میستاید.86
گزارش ابن فوطیهمچنین حاکی است که عزالدین، دست کم شخصیتی دانشپرور بوده؛ از
این رو او برایخود، کتابخانهای ترتیب داده بود و از حضور اهل فضل و دانش در
دستگاه خویشاستقبال میکرد.
طیّبی در اوایل
قرن هشتم هجری حاکم فارس بود. ابن فُوطی سالهای امارتعزّالدین برفارس را مشخص
نساخته؛ ولی از عبارتهای وی استفاده میشود که طیّبیدر سال 701 هجری هنوز به
امارت فارس منصوب نشده بود87.
از سوی دیگر، ابنفُوَطی با اشاره به زمان نگارش کتابش و به عبارت دقیقتر، زمان
نگارش شرح حالعزالدین طیّبی، مینویسد: «او (عزالدین) اکنون حاکم شیراز و بلاد
فارس است.»88
این درحالی است که از دیگر گزارشهای ابن فُوَطی در همین کتابش استفاده میشود کهنگارش
این کتاب میان سالهای 706 تا 717 ه.ق به طول انجامیده است.89
براین اساس،بخشی از دوران حاکمیت عزالدین برفارس که ابن فُوَطی با کلمه «اکنون»
بدان اشارهمیکند، میان سالهای 706 تا 717 بوده است.
با وجود این از
طول دوران حاکمیت عزالدین و اینکه دقیقاً از چه تاریخی آغازگردیده و تا چه زمانی
تداوم داشته است، اطلاعی نداریم. تنها میتوان گفت از این نکتهکه عزالدین در
شیراز برای خود خزانهای از کتب ترتیب داده بود و اینکه دستگاه او موردتوجه ارباب
فضل و دانش بود، چنین برمیآید که دوران حاکمیت او بر فارس از ثبات ودوام قابل
ملاحظهای برخوردار بوده است.
همچنین از سویی
با توجه به حضور ابن طقطقی در دستگاه عزالدین و از سوی دیگرتاریخ وفات وی که
حداکثر سال 709 ه.ق گفته شده و ملاحظه اینکه به تصریح ابنفوطی، صفیالدین مدتی
نزد عزالدین اقامت داشته، میتوان استفاده کرد که دورانحاکمیت عزالدین بر فارس،
شامل برههای قابل توجه از دهه نخست قرن هشتم بوده است.
در مجموع میتوان
گفت که عزالدین، اجمالاً در دوران سلطنت اولجایتو ـ سلطانمحمد خدابنده ـ
(715ـ703 هق) بر فارس حکومت میکرد و به احتمال زیاد، عزالدیناز طرف اولجایتو
بدین مقام نصب شده است. گفتنی است که در این برهه، ایلخانانمغول به طور مستقیم
بر فارس حکومت میکردند؛ چرا که در این زمان نه از سلسله نیمهمستقل سلغُریان فارس
(663.686ـ543 هق)90
خبری بود و نه از آل مظفر(795ـ718.740 ه ق)91.
به هرحال، ابن
طقطقی به دربار این امیر مغولی نیز راه یافته، کتابی برای وی نگاشته ومورد عنایت
او واقع گردیده است. این فُوَطی مینویسد: «او (طیّبی) هماکنون حاکمشیراز و
بلاد فارس است و مولانا صفیالدین، ابوعبداللَّه ابن طباطبای حسنی معروف بهابن
طقطقی متوجه او گردید و نزد وی اقامت دارد. صفیالدین برای خزانه کتب عزالدینکتابی
در موضوع تاریخ تصنیف کرد.»92
3ـ آثار ابنطقطقی
ابن طقطقی، نظر
به مایهها و توانمندیهای علمی و ادبی که داشته، به رغم برخورداریاز عمری
نسبتاً کوتاه و کثرت مسافرتها و اشتغالها و دغدغههای اجتماعی و سیاسی،نویسندهای
کثیرالتألیف شمرده میشود. با توجه به گزارشهای مربوط به سفرها و آثاروی که حاکی
از پراکندگی آثار او در بلاد و کانونهای مختلف است و نیز با عنایت بهبیثباتی
سیاسی اجتماعی عصر وی و دهههای پس از آن، این گمان تقویت میشود کهآثار ابنطقطقی
را نمیتوان به آنچه تاکنون کشف و ثبت گردیده، محدود دانست؛ از اینرو برخی
مترجمان و محققان، پس از ذکر چند اثر برای ابنطقطقی از حصر آثار او بهموارد
مذکور خودداری کرده و با عبارت «و غیره»، زمینه را برای تفحص بیشتر دربارهآثار
وی باز گذاشتهاند.93
به هرحال، آثاری
که تاکنون برای ابنطقطقی کشف و اثبات یا ادعا شده، عبارت است از:
1ـ
«الفخری» فی الاداب السلطانیة و الدول الاسلامیة:94همانگونه
که از عنوان مذکورپیداست، این کتاب بر دو بخش مشتمل میشود که از هر بخش با عنوان
«فصل» یاد شدهاست. فصل اول در آداب فرمانروایی و انواع سیاستها و بایدها و
نبایدهای زمامدارانو فصل دوم در تاریخ خلفا و وزراست که طی آن به بررسی تاریخ
دولتهای اسلامی پساز پیامبر«ص» تا انقراض خلافت عباسی به سال 656 ه. ق پرداخته
شده است.
مؤلف در پایان
کتاب تصریح میکند که این کتاب را در سال 701 هجری و در طیحدود چهارماه در شهر
موصل تألیف کرده است.95 با
توجه به سال وفات ابنطقطقی ـسال 701 یا حداکثر 709 هجری ـ، به نظر میرسد که این
کتاب، تألیف آخر یا یکی ازواپسین تألیفهای او بوده است. در همین جهت، باید
خاطرنشان کنیم که هرچند، دیگرآثار تاریخی ابنطقطقی یا تاکنون به دست نیامده یا
نسخه کاملی از آنها در دست نیست وحتی برخی نسخههای ناقص که بعضی از محققان بدان
اشاره کردهاند، در دسترسنگارنده نبود تا میان آنها با «الفخری» مقایسهای انجام
شود؛ ولی میتوان حدس زد که«الفخری» هم از نظر ادبی و هم از جهت علمی، نسبت به
دیگر آثار ابنطقطقی از پختگیبیشتری برخوردار بوده است. احتمالاً همین امتیاز
«الفخری» یکی از علل حفظ و بقایآن بوده است.
براساس توضیحهای
مفصلی که ابنطقطقی در مقدمه «الفخری» آورده، نام برده اینکتاب را به نام
فخرالدین، عیسی بن ابراهیم، والی نصرانی موصل از طرف غازان خانتألیف کرده است.96
با توجه به عنوان
و اهداف این رساله، طی صفحههای آینده، ابعاد دیگری از این اثرابنطقطقی را
بررسی خواهیم کرد.
2ـ
«منبة الفضلاء فی تواریخ الخلفاء و الوزراء»: از این کتاب
تاکنون اثری به دست نیامدهاست. ظاهراً یگانه منبعی که از این اثر ابنطقطقی نام
برده، تجاربالسلف میباشد. باوجود این، از آنجا که «تجاربالسلف» ترجمهای
اقتباسگونه از «منیةالفضلا» است وبراساس تعهّد هندوشاه (مؤلف تجاربالسلف)،
هرآنچه در متن (منیةالفضلا) بوده باافزودن آنچه مترجم، لازم و مناسب میدیده در
ترجمه آورده شده است؛ در حالی که بنابه اظهار خود هندوشاه، مطالب مأخوذ از «منیةالفضلا»،
«اکثر» متن تجارب السلف راتشکیل میدهد97.
با توجه به اینها دورنمای روشنی از محتوای این اثر ابنطقطقی برای مامشخص میشود.
افزون بر این، خود عنوان «منیةالفضلا» گویای آن است که منبع مورد بحثدر موضوع
تاریخ خلفا و وزرا و با فصل دوم «الفخری» برابر بوده است.
چنانکه هندوشاه
تصریح دارد، ابنطقطقی «منیةالفضلا» را برای زنگی شاه ابن حسنبن احمد دامغانی که
دارای مقامی عالی در حکومت وقت بوده، نگاشته است.98
3ـ
«حیاة النبی9 و الزهراء3» (؟): مرحوم آقابزرگ تهرانی ضمن وصف
«الفخری»مینویسد: «نسخهای از الفخری در کاظمین، نزد سیدمحمدحسین بن سیدمحمدتقی
آلصدر موجود است. این نسخه که اول آن دچار سقط و نقیصه گردیده، مشتمل است
برحوادث تاریخ اسلام از آغاز حجّةالوداع ـ اواخر سال دهم ه ـ تا وفات پیامبر«ص»
وحضرت زهرا«س».»99
دکتر محمود
دامغانی نیز گزارش آقابزرگ؛ را مورد توجه قرار داده و آن را بر وجودنسخههای
متعدد و متفاوتی از «الفخری» دلیل گرفته است100؛
ولی چنانچه به مقدمه«الفخری» با قلم خود مؤلف، ذیل عنوان «موضوع کتاب» مراجعه
شود، مشخصمیگردد که موضوعهای مورد بررسی در «الفخری» منحصراً عبارتاند از:
فصل اول درآداب و شؤون سیاست و سلطنت و فصل دوم در تاریخ دولتهای اسلامی. ضمن
اینکهابنطقطقی درباره با موضوع فصل دوم تصریح میکند که «مطالعه دولتهای اسلامی
رابا بررسی دولت خلفای چهارگانه: ابوبکر، عمر، عثمان و علی (رض) آغاز میکنم»101.
متنالفخری براساس چاپهای مصر و بیروت نیز که از روی چاپهای اروپایی صورتگرفته،
بر همان دو سرفصل مورد اشاره در مقدمه کتاب منطبق است.
براین اساس به
نظر میرسد کتابی که مرحوم آقابزرگ از آن به عنوان «نسخهای ازالفخری» یاد نموده
که در بخشهای موجود آن ـ از اواسط کتاب تا پایان ـ به بررسیزندگی حضرت رسول«ص»
از حجةالوداع به بعد و زندگی حضرت زهرا«س» تا وفاتایشان پرداخته شده، به هیچ
وجه با تاریخ «الفخری فی الاداب السلطانیة و الدولالاسلامیه» سازگار نیست و
میان این دو کتاب، نه از نظر موضوع و نه از نظر دوره زمانیمورد بحث ـ به جز چند
ماه حیات حضرت زهرا«س» در زمان ابوبکر ـ قدر مشترکی بهچشم نمیخورد؛ بنابراین
کتاب مورد اشاره که در زمان مرحوم آقابزرگ، نسخه ناقصی ازآن در کاظمین موجود بوده،
ظاهراً هیچ ربطی به «الفخری» ندارد و اگر فرضاً عنوان«الفخری» بر روی جلد نسخه
مزبور نوشته شده بود، این امر میتواند به وسیله مالکان یانسخه برداران و از روی
احتمال صورت گرفته باشد.
4ـ
«کتاب التاریخ» (؟): تألیف دیگر ابنطقطقی کتابی در موضوع
تاریخ بود که آن را بهحاکم وقت شیراز، «عزالدین، عبدالعزیز شیخالاسلام ابراهیم
طیبی کوفی» اهدا کردهبود102.
ابن الفوطی که
ظاهراً تنها گزارش کننده این کتاب است از آن به صورتی مبهم یادنموده است. او مینویسد:
«عزالدین، عبدالعزیز بن شیخ الاسلام... طیّبی کوفی، فردیاست زیرک. او در
اوایل سال 701 به بغداد آمد و بزرگان و نمایندگان حکومت بهاستقبالش آمدند.... او
اکنون حاکم شیراز و بلاد فارس است و مولانا صفیالدین،ابوعبداللَّه بن طباطبایی
حسینی، معروف به ابنطقطقی آهنگ وی کرد. او نزد عزالدیناقامت دارد. ابنطقطقی
برای خزانه کتب وی «کتابی در تاریخ» نگاشت.»103
متأسفانه از این
کتاب، تاکنون نشانی به دست نیامده و احتمالاً به کلی از بین رفتهاست؛ از این رو
دراینباره بیش از آنچه ابن فُوَطی به طور اجمال ذکر کرده، جز به حدسو گمان نمیتوان
گفت و هم از این رو، حتی درباره نام این کتاب نمیتوان به طور قطعیاظهار نظر کرد.
فقط میتوان حدس زد که نام آن «کتاب التاریخ» بوده یا اگر این تألیفابنطقطقی را
با دیگر آثار اهدایی وی قیاس کنیم، میتوان گمان کرد که نام این کتاب«العزیزی
فی التاریخ» بوده؛ ضمن اینکه در مورد محتوای این کتاب نیز فقط میتوانحدس
زد که درباره «تاریخ اسلام» یا «تاریخ خلفا» بوده است. این احتمال نیز وجود
داردکه این کتاب، همان «حیاةالنبی9 و الزهراء3» باشد.
5ـ
«الغایات»: ابن فُوَطی در ضمن ترجمه «عمادالدین، علی بن
عبداللَّه بن اسماعیلبغدادی فولادی» مینویسد: «نقیب، صفیالدین علی بن طقطقی
در کتاب خود«الغایات» او را ذکر کرده است»104.
در میان ترجمهنویسان
متقدم، ظاهراً ابن فُوَطی تنها کسی میباشد که به این تألیفابنطقطقی اشاره نموده
است. از ظاهر امر چنین برمیآید که موضوع این اثر، رجال وانساب بوده است و اما
اینکه آیا در خصوص نسب علویان بوده یا اعم از ایشان، آنچه از نام«عمادالدین
بغدادی فولادی» که به گفته ابن فوطی در «الغایات» آمده، برمیآید که موضوع«الغایات»
اعم از علویان و غیرعلویان و حتی احتمالاً منحصر به غیرعلویان بوده است.
آقابزرگ تهرانی
در «الذریعة» و «طبقات اعلام الشیعه» از «الغایات» ذکری به میاننیاورده است.
عبدالرزّاق کمونه «الغایات» را مطرح کرده، ولی او نیز در وصف این اثر باهمین نام
و نشان، مطلبی اضافه بر گزارش مجمل ابن فُوَطی ندارد و هیچ اشارهای بهوجود نسخهای
از «الغایات» در کتابخانه یا محل خاص دیگری نمیکند. در عین حال،کمونه بدون
ارائه هرگونه شاهد و مدرک یا توضیح و توجیهی ادعا کرده که «الغایات»همان «غایةالاختصار»
است؛105
هرچند حدس وی چندان دور از واقع به نظر نمیرسد.
طبعاً اگر ادعای
عبدالرزّاق کمونة درست باشد، به یکباره اطلاعات ما درباره «الغایات»به مراتب
افزایش مییابد؛ چراکه نسخهای از «غایةالختصار» موجوداست که به سال 1310ه ق در
بولاق مصر به چاپ رسیده و در سال 1382 ه ق نیز مجدداً همان نسخه با مقدمهسیدمحمدصادق
بحرالعلوم در نجف چاپ شده106
که نسخه اخیر در دسترس ماست.
در صورت یکی بودن
«الغایات» و «غایةالاختصار» باید گفت که الغایات در خصوصنساب علویان است و ابنطقطقی
آن را در سال 695 یا 696 هجری به تقاضای اصیلالدین، حسن بن خواجه نصیرالدین طوسی
ـ متوفی 715 ه ـ، وزیر غازان خان تألیفکرده است.107
مدّعای
عبدالرزّاق کمونة با اشکالهای عدیدهای مواجه است. ادعای کمونة در واقعدو مطلب
میباشد: نخست اینکه «غایةالاختصار» همان «الغایات» است. بررسی مطلباول را به
محل خودش، یعنی ذیل عنوان «غایةالاختصار» موکول میکنیم. اما در موردمدعای دوم
کمونة، ظاهر این ادعا اساس علمی ندارد، در حالی که تعلق «الغایات» به ابنطقطقی
محرز است، مؤلف غایةالاختصار به نظر برخی پژوهشگران مجهول میباشد.108به
فرض که مؤلف غایةالاختصار نیز ابنطقطقی باشد، باز هم نمیتوان گفت کهغایةالاختصار
همان «الغایات» است؛ چرا که هیچ دلیلی براین امر وجود ندارد و کمونةنیز هیچ
مدرکی برای اثبات مدعای خود ارائه نکرده است و این در حالی است که ـهمانگونه که
گذشت ـ آنچه از ظاهر گزارش ابن فُوَطی مبنی بر ذکر «عمادالدین بغدادیفولادی در
«الغایات» برمیآید این است که الغایات به أنساب علویان اختصاص نداشته،در حالی
که غایةالاختصار به انساب علویان منحصر است.
براین اساس،
ادعای عبدالرزاق در این زمینه، صرفاً بر استحسان عقلی و حدس خودایشان مبتنی است و
احتمالاً شباهت دو عنوان (الغایات و غایةالاختصار) و آنچهمصطفی جواد به عنوان یک
احتمال در مورد مؤلف غایةالاختصار ذکر کرده،109
چنینتصوری را برای وی پدید آورده است.
6ـ
«غایةالاختصار فی البیوتات العلویة المحفوظة من الغبار»: این اثر،
همانگونه که ازعنوان آن پیداست به نسبشناسی خاندان آل علی9 (علویان) مربوط است.
مؤلف درمقدمه کتابش تصریح میکند که آن را بنا به تقاضای شیخ اصیل الدین، حسن بن
خواجهنصیرالدین طوسی، مبنی بر نگارش کتابی در نسب آل علی«ع» تألیف کرده است.110
ماهیت غایةالاختصار و هویّت مؤلف آن
نقاط مبهم این
اثر که مورد کاوش پژوهشگران قرار گرفته، دو موضوع است: یکی،ماهیّت کتاب غایةالختصار
و دیگر، هویّت مؤلف آن. برخی از نظرها درباره با ماهیّتاین اثر که مدعی یگانگی
الغایات و غایةالاختصار بود، ذیل عنوان «الغایات» گذشت واکنون سایر دیدگاهها
درباره با دو موضوع مزبور را که البته عمدتاً ناظر به هویّت مؤلفاست، مرور میکنیم
و در نهایت دیدگاه خود را در رابطه با دو مسأله بالا بیان خواهم کرد.
در این زمینه،
گفتنی است کسی که در روی جلد غایةالاختصار و نیز صفحه اول متن111به
عنوان مؤلف معرفی شده، «سیدتاجالدین محمد بن حمزة بن زهرة الحسینی، نقیبحلب»
است112
و نه صفیالدین طقطقی. آقابزرگ تهرانی نیز در ابتدا همین شخص رامؤلف غایةالاختصار
معرفی کرده، که نشان دهنده احتمال قویتر در نظر وی میباشد.مطالبی که آقابزرگ
درباره سیدتاجالدین، نقیب حلب ذکر میکند، دوران حیات وی رانیمه دوم قرن نهم و
نیمه اول قرن دهم نشان میدهد. افزون بر این، آقابزرگ چهار احتمالدیگر در مورد
مؤلف غایةالاختصار ذکر کرده است که دو احتمال آن متعلق به دکترمصطفی جواد متعلق
است که هرکدام را طی مقاله و گفتاری جداگانه مطرح کرده و دراین میان، او در مقالهای
در مجله «الاعتدال» چاپ نجف، احتمال داده که مؤلف آن«صفیالدین طقطقی»
ـ مؤلف الفخری ـ باشد113؛
بنابراین تا به اینجا قویترین احتمال درمورد مؤلف غایةالاختصار همان «سیدتاجالدین
نقیب حلب» از شخصیتهای قرن نهم ودهم هجری است.114
در عین حال،
برخی پژوهشگران به این نتیجه رسیدهاند که مؤلف غایةالاختصار بهدرستی شناخته
شده نیست و احوال او و حتی شخص او بر ما مجهول است. در اینبارهسیدمحسن امین
عاملی با اشاره به اینکه وی در برخی مجلدات چاپ نخست«اعیانالشیعه» بر این باور
بوده که مؤلف غایةالاختصار، سیدتاجالدین بن محمد بنحمزة بن زهرة الحسینی،
متوفّی 927 ه. ق است؛ اما بعداً متوجه شده که در میان رجالشیعه، دو شخص بدین
نام وجود داشته و هریک در مکان و عصر خاصی میزیستهاند.در این میان، شواهد
فراوانی از متن غایةالاختصار گویای آن است که مؤلف آن سیدتاجالدین نیست که
متوفای 927 هجری بوده؛ بلکه مؤلف غایةالاختصار که نامشسیدتاجالدین با همان نسب
مذکور در متن این منبع است، در قرن هفتم و هشتممیزیسته و احوال او بر ما مجهول
است.115
سیدمحمدصادق
بحرالعلوم نیز، پس از بررسی اقوال و احتمالهای مربوط به مؤلفغایةالاختصار، به
این نتیجه میرسد که مؤلف غایةالاختصار بر ما مجهول میباشد،ضمن اینکه مطالب کتاب
نیز دستخوش تغییرها و افزایشهای ناروایی گردیده و تا حدیمخدوش است. وی خاطرنشان
میکند که در معاجم و تراجم معتبر مربوط به قرن هشتمتا دهم، هیچ نام و نشانی از
«سیدتاجالدین ابن محمد بن حمزه بن زهرة الحسینی» نیستو یگانه منبع این نام همان
است که بر روی جلد و صفحه اول متن کتاب نگاشته شده واین در وضعی است که با توجه به
ستایشی که ضمن آن از شخص مزبور به عمل آمده،مشخص میشود که عبارت مربوط به معرفی
مؤلف بهوسیله نسخهبرداران به متن راهیافته و نه از سوی مؤلف کتاب؛ بنابراین،
ما هیچ شناختی نسبت به نام و نشان مؤلف دراختیار نداریم.116
البته، بحرالعلوم همچون سیدمحسن امین، قرائن فراوانی از متنغایةالاختصار میآورد
که حاکی از حیات مؤلف در قرن هفتم و هشتم هجری است.117
سیدمهدی رجایی
نیز در خلال مقدمه خود، کتاب «الاصیلی» ـ نوشته ابنطقطقی ـپس از مرور اجمالی بر
اقوال موجود درباره با ماهیت کتاب «غایةالاختصار» و مؤلفآن118،
ادعا نموده است که مؤلف غایةالاختصار ـ همانگونه که در صفحه اول متن آمده
ـ«سیدتاجالدین بن محمد بن حمزة بن زهرة الحسینی الحلبی» است، با این توضیح
کهغایةالاختصار برگرفته از کتاب «الاصیلی» ابنطقطقی، بلکه همان کتاب الاصیلی
است؛بدینترتیب که سیدتاجالدین حلبی بخشی از «الاصیلی» را که مشتمل بر نسب
علویان وطالبیان و به سبک «مشجّر» بوده، برگزیده و با تغییر سبک مشجّر آن به سبک
مبسوط وگزارهای و حذف انساب و اعقاب بسیاری از علویان که نام و نشان آنان در
«الصیلی»آمده، کتاب «غایةالاختصار» را تألیف بوده، بیآنکه منبع خود را در این
تألیف معرفی کند.119
رجایی همچنین بر
این نکته تأکید دارد که همان نسخه خطی «الصیلی» که آقابزرگآن را نسخه بعلبک ـ
لبنان ـ معرفی نموده و نسخه تصویری آن در بغداد، نزد دکترحسینعلی محفوظ موجود است120
و همچنین تصویر دیگری از آن در کتابخانه آیتاللَّهمرعشی و نزد آقای رجایی میباشد،
نزد سیدتاجالدین، نقیب حلب و متوفّی 927 هبوده و سیدتاجالدین، کتاب غایةالاختصار
را با استفاده از همان نسخه نوشته است.121رجایی
برای اثبات ادعای اخیر خود، یادآور میشود که در صفحه اول این نسخه، اسامیو
تاریخ ولادت بسیاری از افراد آل زهرة، یعنی بستگان و نزدیکان سیدتاجالدین بنمحمد
بن حمزه بن زهرة، نقیب حلب، ثبت شده است. همچنین در خلال این نسخه بهطور
پراکنده، نسب برخی افراد در حاشیه متن ذکر شده و در ذیل آن اسم و امضایسیدتاجالدین
حسینی حلبی نوشته شده است. افزون بر این، ادامه نسب خاندان آل زهره(خاندان
سیدتاجالدین نقیب حلب) مربوط به قرون هشتم تا دهم که قهراً در متن«الاصیلی»
نیست، در حاشیه این نسخه از «الصیلی» آمده است.122
سپس رجایی در
پاسخ به ادعای بحرالعلوم، مبتنی بر عدم وجود نام و نشانی از«سیدتاجالدین» در «در
اسارت فی الحدیث النبوی» قول «شاخت» را رد نموده است.
«مشهور حسن سلمان»
بر «احادیث منتخبة من مغازی موسی بن عقبه» تألیف ابنقاضی شهبه تعلیق زده و خطاهای
«زاخاؤ» و «شاخت» را متذکر شده و با ادلهای قویآنها را رد کرده است. صاحب
«المغازی الاولی و مؤلفوها» درباره موسی بن عقبه ومغازی آن سخن گفته است.
اکرم ضیاء عُمَری
مقالهای با عنوان «موسی بن عقبه، أحد الرواد فی کتابة السیرةالنبویة» و محمد
باقشیش به راهنمایی اکرم ضیاء عمری، پایاننامه خود را درباره کتابمغازی موسی بن
عقبه نوشتهاند و پایاننامه اخیری به صورت کتاب «المغازی لموسی بنعقبه» در سال
1996 میلادی نشر یافته است. همچنین «جمشید احمد ندوی» مقالهای باعنوان
«المغازی لموسی بن عُقبة» در مجله البعث الاسلامی (1998 م) نوشته است. ویدر
سلسله مقالات خود در این مجله به پژوهش و تحقیق درباره شخصیت موسی بنعقبه و کتاب
مغازیش پرداخته است.
مارسدنس جونس در
مقدمه «مغازی واقدی»؛ یحیی بن معین (متولد 233 ه) درتاریخش و ابن شاهین (متولد
385 ه) در تاریخ «أسماء الثقات» گفتهاند: «موسی بن عُقْبَهلیس به یأس» و عجلی
(متولد 261 ه) در کتاب تاریخ الثقات نام او را ذکر کرده است.
خلیفه بن خیاط
(متولد 240 ه) در تاریخش به سال وفات ابن عقبه و در کتاب«الطبقات»، موسی و
برادرانش را در طبقه پنجم از تابعان مردم مدینه قرار داده است.بخاری (متولد 256 ه)
در کتاب «التاریخ الکبیر» در شرح حال ابن عقبه، چند نفر ازاستادان و شاگردانش را
نقل کرده و رازی (متولد 327 ه) در کتاب «الجرح و التعدیل»،شیخ طوسی (متولد 460 ه)
در «رجال الطوسی»، موسی بن عقبه را از اصحاب امامصادق«ع» ذکر و تفرشی (متولد
1015 ه) در «نقد الرجال» همین مطلب را تأیید کرده است.
ابن عساکر (متولد
571 ه) در کتاب «تاریخ مدینه دمشق» از شرح حال او تفصیلاًسخن گفته و مزی (متولد
742 ه) در «تهذیب الکمال فی اسماء الرجال» شرح حال او رابه تفصیل از کتابهای
قبلی و بعدی آورده است. وی بیش از سی تن از استادان و ازشاگردانش را نام برده و
اخباری در ثقه بودن او و کتابش ذکر کرده و افرادی از صحابه راکه ابن عقبه آنان را
درک نموده، نام برده است.
ذهبی (متولد 748
ه) در «تاریخ الاسلام» در بخش حوادث (سال 141ـ160) شرححال موسی بن عقبه را کتب
تراجم از قرن هشتم تا دهم، اظهار میدارد که برخلافتصور بحرالعلوم، ترجمه و شرح
حال شخص مزبور در کتاب «اعلام النبلاء فی تاریخحلب» آمده است. در این منبع از
سیدتاجالدین به عنوان «شیخ کبیر پرنفوذ در میان اهالیفوعه (از توابع حلب و موطن
سیدتاجالدین) و عالم به انساب» یاد شده است. مؤلف که«سیدتاجالدین» را عموی
جد مادریش123
نام برده، افزوده است: «او (تاجالدین) ادعامیکرده که نزد وی کتابی است به نام
بحرالنساب.»124
در ارزیابی
دیدگاه سیدمهدی رجایی درباره ماهیت کتاب غایةالاختصار و هویتمؤلف آن، باید
یادآور شویم که نظر وی در این رابطه که نسخه خطی «الصیلی» که دربعلبک لبنان میباشد
و دو نسخه تصویری آن، یکی در بغداد و دیگری در قم است،همان نسخهای بوده که نزد
سیدتاجالدین وجود داشته، با توجه به قرائن و شواهدی که اودر این زمینه برشمرده،
مورد قبول است. همچنین ادعای دیگر وی که غایةالاختصار ازروی الاصیلی تحریر و
تألیف گردیده، غیرقابل تردید است. در تأیید ادعای اخیر آقایرجایی یادآور میشود
که هم غایةالختصار و هم الصیلی، هرکدام دارای دو مقدمه ازخود مؤلف میباشد.
مقدمه اول با «بسم اللَّه الرحمن الرحیم» آغاز گردیده، عبارت آندر هر دو کتاب
با تمام کلمه و جملهها یکسان است. یگانه تفاوت دو کتاب در این مقدمه،جملهای میباشد
که غایةالاختصار اضافه دارد و آن در بیان اسم این کتاب است که بهشیوهای ظریف در
درون همان عبارتهایی که در «الصیلی» آمده، گنجانده شده است.عبارت مزبور در دو
مقدمه و جمله اضافه آن در غایةالاختصار که برای مشخص شدنشآن را داخل قلب میآوریم،
از این قرار است: «و بعد فقد [سمّیتُ کتابی هذا غایةالاختصار فی أخبار البیوتات
العلویة المحفوظة من الغبار و] سلف فی اثناء هذه التحمیدةو اندرج فی طی هذه
الصّلاة المجیدة....»125
مقدمه دوم در هر
دو منبع با عنوان «المقدمه» آغاز گردیده، با این تفاوت که این عنواندر الصیلی
بدینصورت است: «المقدمة فی اهمیة علم النسب و مبدئه»؛ ولی درغایةالاختصار تنها
«المقدمة» است. این مقدمه در هر دو کتاب نسبتاً مفصل میباشد و درخلال آن،
عناوین زیرمجموعهای وجود دارد و عمدتاً در رابطه با ضوابط و ویژگیهایعلم انساب
است. عبارتهای مقدمه دوم نیز در هردو منبع یکسان است، جز اینکه دردو مورد و در
هر مورد، حدود چهار صفحه در غایةالاختصار مطالب حذف گردیدهاست؛ ولی آنچه از
مطالب در غایة الاختصار آمده، دقیقاً همان عبارتهای الصیلیمیباشد. به عنوان
نمونه در خلال این مقدمه در صفحه 14 از غایةالاختصار و صفحه 48از الاصیلی،
انگیزه نگارش دو کتاب مزبور بیان شده که هم عنوان و هم مطلب ذیل آن درهر دو کتاب
یکسان است. عنوان این است: «ذکر الباعث الذی حَدانی علی هذا الکتاب»(بیان
انگیزهای که مرا به تألیف این کتاب فراخواند). آنگاه در ذیل این عنوان در هر
دوکتاب توضیح داده میشود که این کتاب، بنا به تقاضای شیخ اصیلالدین، ابومحمد
حسنبن خواجه نصیرالدین طوسی، وزیر غازانخان ـ متوفی 703 ه ـ تألیف گردیده است.
در ادامه این
مقدمه در حدود ده سطر مانده به پایان آن، در الاصیلی به «مشجّر» بودناین کتاب
اشاره شده است، ولی از آنجا که غایةالاختصار «مشجّر» نیست، این کلمه ـمشجّر ـ
در غایةالاختصار حذف گردیده است.126
سپس در مقدمه الاصیلی به بیانمحتوای این کتاب پرداخته شده و در این مقام چنین
آمده که پس از ذکر أنساب آلعلی«ع»، نسب بنیعباس و بنیامیه و سپس اجمالی از
انساب سایر قبایل قریش وغیرقریش ذکر میشود؛ اما از آنجا که غایةالاختصار صرفاً
به انساب آل علی«ع»پرداخته، توضیحهای مزبور از مقدمه آن حذف گردیده و در واقع
به عنوان کتاب کهگویای محتوای آن میباشد، بسنده شده است.
مقدمه غایةالاختصار
تا اینجا پایان مییابد، ولی مقدمه الاصیلی حدود ده سطر دیگرنیز ادامه دارد که در
آخرین سطرهای آن به طور تلویحی به اسم کتاب اشاره شده،بیآنکه صریحاً اسم کتاب
ذکر شود. در این زمینه ابنطقطقی مینویسد: «این کتاب را بهلقب شریف وی ـ اصیلالدین
ـ نشان کردم و به آن جناب منتسب ساختم.»127
این در حالیاست همانگونه که ملاحظه گردید، در «غایةالاختصار» در خلال مقدمه اول،
نام کتابصریحاً آمده، بیآنکه این کتاب به اصیلالدین منتسب شود؛ هرچند که در هر
دو منبع،انگیزه نگارش آنها درخواست شیخ اصیلالدین قلمداد شده است.
پس از این دو
مقدمه، متن آغاز میگردد که در این میان در متن غایةالاختصار نسبتبه متن الصیلی،
حذفهایی صورت گرفته است؛ ولی در اکثر قریب به اتفاق موارد،مطالبی که در غایةالاختصار
آمده در الصیلی نیز وجود دارد، ولی مطالبی در الاصیلیهست که در غایةالاختصار
نیست؛ البته مطالب پس از دو مقدمه، در الاصیلی به صورتمشجّر است و در غایةالاختصار
به صورت مبسوط و گزارهای که این تفاوت سبک نیز،خواهناخواه سبب بروز تفاوتهایی
در عبارتهای دو اثر گردیده است.128
همه آنچه گفته شد
در مقام توضیح و تأیید این ادعای آقای رجایی بود کهغایةالاختصار با اندکی اختلاف،
همان الاصیلی میباشد. نگارنده نیز با این نظر کاملاًموافق است. با وجود این،
بخش دیگر دیدگاه آقای رجایی که مؤلف غایةالاختصار،سیدتاجالدین بن محمد بن حمزة
بن زهرة الحسینی، نقیب حلب است، قابل پذیرشنیست و اموری چون وجود نسخهای از
«الاصیلی» نزد تاجالدین نقیب حلب، ثبتیادداشتها و اضافههایی مربوط به انساب
آل زهره تا قرن دهم هجری در حاشیهالصیلی به وسیله نقیب مزبور، وجود موارد نادری
از ذکر نسب برخی افراد درغایةالاختصار که در الاصیلی نیامده و نیز مشابهت تمام
غایةالاختصار با الصیلی کهآقای رجایی بر روی آنها به عنوان شواهد و قرائنی بر
نگارش غایةالاختصار بهوسیلهسیدتاجالدین تکیه کرده است،129
هیچکدام نمیتواند بر نگارش غایةالاختصار به وسیلهنقیب حلب دلیل باشد.
یگانه موضوعی که
در صورت درستی و اصالت میتواند مدعای آقای رجایی رااثبات کند، وجود نام سیّدتاجالدین
بن محمد بن حمزة بن زهرة الحسینی الحلبی درصفحه اول متن غایةالاختصار به عنوان
مؤلف این کتاب است؛ اما عبارت مورد اشاره ـهمانگونه که بحرالعلوم متذکر شده130
ـ با توجه به القاب و اوصاف ستایشآمیزی که ضمنآن برای سیدتاجالدین آمده، نمیتواند
از خود سیدتاجالدین و از مؤلف کتاب باشد،بلکه پیداست که این عبارت، پس از تألیف
کتاب و به وسیله نسخهبرداران به کتاب راهیافته و طبعاً اعتبار ندارد. عبارت
مزبور این است: «قال السیّد الشریف ذو الحسب
العالی والنسب المنیف، تاجالدین ابن محمد بن حمزة بن زهرة الحسینی نقیب حلب و
ابن نقبائها...:الحمدللّه الذی خلق النام من أب واحد....»131
اینکه چگونه چنین
عبارتی به اول غایةالاختصار راه یافته، مسبب آن میتواند یکی ازعلل محتمل زیر
باشد: از جمله اینکه احتمالاً به دلیل وجود نسخهای از غایةالاختصارنزد نقیب حلب،
برخی از ورثه نقیب حلب که کتاب مزبور به دست ایشان افتاده، چون درجایی از کتاب
صریحاً اسم مؤلف را نیافتهاند، به تصور اینکه این کتاب تألیف نقیب حلباست، نام
وی را همراه با القاب و اوصاف ستایشآمیز در اول کتاب ذکر کردهاند و بعدهاهمین
نسخه یا رونوشت آن به مصر منتقل گردیده و مستند چاپ این کتاب در «بولاق»قرار
گرفته است. احتمال دیگر اینکه،نقیب حلب به عنوان فردی نسبشناس و استادعلم انساب،
متن غایةالاختصار را به صورت شفاهی برای شاگرد یا شاگردانش املا کردهو مخاطب که
غایةالاختصار را به روایت نقیب حلب مینگاشته، در آغاز نوشتار خود،اسم نقیب را
به عنوان راوی متن مزبور با القاب ستایشآمیز آورده است.
مهمتر از دلیل
بالا بر بیاعتباری عبارت آغازین غایةالاختصار درباره معرفی مؤلفآن، تعارضی است
که عبارت مزبور با جایجای متن غایةالاختصار در ارتباط با دورانحیات مؤلف و
شخصیتهای هم عصر وی دارد. شواهد در این زمینه بسیار و استقصایآن از حوصله این
مقال خارج است. در این مجال تنها به این نکته اشاره میکنیم کهتاجالدین نقیب
حلب، چنانکه محمد راغب حلبی در «اعلام النبلاء بمدینة حلب» آوردهو آقای
سیدمهدی رجایی نیز بدان واقف بوده، متوفّی 927 هجری است132،
در حالی کهمؤلف غایةالاختصار انگیزه تألیف خود را درخواست شیخ اصیلالدین، وزیر
غازانخانمغول و متوفّی 715 ه 133
بیان کرده است.134
طبعاً، چنانچه غایةالاختصار را تألیف نقیبحلب بدانیم، به ناچار باید در این
مورد و بسیاری موارد دیگر، مؤلف را شخصیدروغپرداز بدانیم؛ چرا که قضایایی که
اصلاً با آن در ارتباط نبوده به خود نسبت داده است.
ممکن است گفته
شود که اشکال بالا از آنجا پیش آمده که تاجالدین، کتابغایةالاختصار را از روی
کتاب مشجّر الاصیلی نگاشته و در نتیجه در مواردی، عین همانعبارت الاصیلی را
آورده و یادش رفته است که متن را براساس تألیف آن به وسیلهخودش هماهنگ سازد. پاسخ
این است که مواردی از این قبیل، آنقدر فراوان و برجستهو روشن است که نمیتوان
همه آنها را بر فراموشی مؤلف حمل کرد. افزون بر این، اینسخن در صورتی قابل طرح
است که ما قبلاً مولف را به طور قطعی شناسایی کردهباشیم. اینجاست که موارد نادری
که برخلاف آن باشد، میتوان توجیه کرد؛ در حالی کهما تا به اینجا هنوز نتوانستهایم
به شناختی قابل اعتماد در رابطه با مؤلف غایةالاختصاردست یابیم.
بنابراین، تا به
اینجای کار در سایه تحقیقهای آقای رجایی و توضیحها و استنادهاییکه نگارنده بدان
افزود، فقط ماهیت کتاب غایةالاختصار مشخص گردید؛ بدین قرار کهاین اثر، ارتباطی
تنگاتنگ با کتاب الاصیلی دارد، به گونهای که به رغم تفاوت کمّی میاندو اثر و نیز
تفاوت سبک دو کتاب که یکی مشجّر و دیگری مبسوط و غیرمشجّر است،میتوان گفت که
غایةالاختصار، مختصر الاصیلی است و اما درباره هویّت مؤلف، مسألهجای بررسی
بیشتر دارد که در ذیل به آن میپردازیم.
ابنطقطقی مؤلف غایةالاختصار
در طی مطالب
گذشته، ارتباط تنگاتنگ غایةالاختصار و الصیلی ـ نوشته ابنطقطقی ـمشخص گردید.135
به نظر نگارنده، درباره هویّت مؤلف غایةالاختصار، قرائن و شواهدبرگرفته از متن
غایةالاختصار، جای هیچگونه تردیدی باقی نمیگذارد که مؤلفغایةالاختصار نیز صفیالدین
بن طقطقی، متوفّی 709 ه است؛ چرا که همه قضایا وحکایتهایی که در غایةالاختصار
در مورد مؤلف آن آمده، مؤلف این اثر با آنها ارتباطیافته است، از جمله شخصیّت
صاحب منصبی که این کتاب برای وی تألیف گردیده،دقیقاً و با همان لحن و سیاق و
عبارتها و حتّی ضمایر، همان حکایتهایی است که درمتن الاصیلی درباره مؤلف این اثر
مطرح شده است.136
به گونهای که تردیدی باقینمیگذارد فرد دستاندرکار این قضایا در هر دو کتاب،
یعنی مؤلف این دو اثر یکشخص است و از آنجا که مؤلف الاصیلی، بدون تردید صفیالدین
بن طقطقی است،قهراً مؤلف غایةالاختصار نیز، بی شک همان صفیالدین است. در واقع،
ابنطقطقی درپاسخ به تقاضای شیخ اصیلالدین ـ وزیر غازان ـ مبنی بر تألیف کتابی در
نسب آلعلی«ع»، دو کتاب تألیف کرده است: یکی به صورت مشجّر که انساب غیر آل علی«ع»
رانیز در آن مطرح نموده است، یعنی کتاب الصیلی و دیگر غایةالاختصار که منحصر بهأنساب
علویان و به صورت غیرمشجّر میباشد. از همینجا، پاسخ این سؤال و تعجّبآقای رجایی
که چرا مؤلف غایةالاختصار، منبع خود را که همانا الاصیلی بوده، بیاننکرده و حق
آن منبع را أدا ننموده است، روشن میشود؛ بدین ترتیب که ـ در صورتقبول این مطلب
که غایةالاختصار پس از الصیلی تألیف گردیده و تلخیص و رونوشتی ازالصیلی است ـ چون
صاحب هر دو تألیف، یک شخص؛ یعنی ابنطقطقی بوده، نیازینبود که مؤلف به هنگام
تألیف غایةالاختصار، منبع خود را که کتاب دیگر خودش، یعنیالاصیلی بوده، بیان
کند.
افزون بر مطلب
پیشین در زمینه شناسایی هویت مؤلف، اینکه در دو مورد از متنغایةالاختصار، مؤلف
بیآنکه به اسم خود تصریح کند به برخی ارتباطهای نَسَبیخویش اشاره میکند که
دقیقاً بر صفیالدین بن طقطقی منطبق است. وی در یکجا بهمناسبت، پدر خود را
«ابی الحسین علی» معرفی کرده است.137
در اینکه نام پدرابنطقطقی «علی» است، هیچ اختلافی وجود ندارد؛ در حالی که پدر
سیّد تاجالدین،نقیب حلب که به ادعای آقای رجایی، او مؤلف غایةالاختصار میباشد،
«محمدبنحمزة» است.138
اما درباره کنیه پدر ابنطقطقی، کسانی که کنیه او را ذکر کردهاند، وی را به«ابوالحسن»
مکنّی دانستهاند139؛
ولی هیچ بُعدی ندارد که در متن غایةالاختصار هنگامچاپ یا در نسخهبرداریهای خطی
از این اثر، اشتباهی صورت گرفته باشد؛ ضمن اینکهدو کنیة نیز قابل جمع است، چنانکه
علی (ع) هم به ابوالحسن و هم به ابوتراب مکنّیاست؛ همچنانکه امام عصر«ع» نیز
هم به ابوالقاسم و هم به ابوصالح مکنّی میباشد.
مورد دوم نیز
عبارتی است در متن غایةالاختصار که مؤلف به طور اجمال خود رامعرفی نموده است.
عبارت مزبور این است: «و اما آل معد فهم أجدادی
لامّی140؛
آل معداجداد مادریم هستند.» از سوی دیگر در متن الصیلی نیز مؤلف ـ ابن طقطقی ـ
گفتهاست: «و اما ابوالحسن علی جمال الدین بن معد، فهو جدّ لامی141؛
ابوالحسن علیجمالالدین، فرزند معد جدّ مادرم میباشد.» بدینترتیب، تردیدی نیست
که مؤلفغایةالاختصار نیز صفیالدین بن طقطقی است.
7ـ
«الصیلی»: تألیف دیگر ابنطقطقی، کتابی در علم انساب است با
عنوان الصیلیاست که در ذیل عنوان غایةالاختصار تا حدودی با آن آشنا شدیم. این
اثر ابنطقطقی ـهمانگونه که در ذیل عنوان پیشین به مناسبت اشاره شد ـ به تصریح
مؤلّف، بنا بهدرخواست اصیلالدین حسن بن خواجه نصیر طوسی ـ وزیر غازان ـ در سال
698 هتألیف آن آغاز گردید و موضوع آن نسب آل علی«ع»، بنیعباس؛ بنیامیه و سپساجمالی
از نسب دیگر قبایل عرب از قریش و غیرقریش است.142
همچنین در طی
مطالب گذشته به مناسبت یادآور شدیم که ابنطقطقی به طورصریح، اسم این کتاب را
تعیین نکرده و تنها اظهار داشته که این کتاب را با لقب شیخاصیلالدین حسن ابن
خواجه نصیر نشان کرده و به آن جناب منتسب ساخته است143؛بنابراین
پژوهشگران از این کتاب، تحت عناوین دیگری چون «مشجّر الصیلی»144،
«المشجّرالصیلی»145،
«الصیل فی النساب»، «الصیل فی النّسب» و «الصیل»146
نیز یاد کردهاند.
از آنجا که پدر
ابنطقطقی ـ تاجالدین علی ـ نیز در علم أنساب مشجّر بوده و کتابی همدر این علم
به صورت مشجّر داشته و اسم آن نیز «المشجّر» بوده است و طبعاً ممکناست این شبهه
برای برخی پیش آید که اساساً صفیالدین محمّد؛ کتابی به نام«المشجّرالصیلی» یا
«الصیلی» نداشته و آنچه هست یک کتاب مشجّر میباشد و آنهم به تاجالدین علی
متعلق است. آقابزرگ جهت رفع شبهه مزبور، ذیل عنوان المشجّرتألیف تاجالدین علی،
گزارشی از قاضی نوراللَّه شوشتری در مجالس المؤمنین نقلمیکند که گویای تعدّد و
دوگانگی المشجّر و الصیلی است.147
گزارش قاضی نوراللَّه کهدر مقام بیان نسب امامزاده عبداللَّه ـ مدفون در شوشتر ـ میباشد،
بدین قرار است:«عبداللَّه بن حسن بن حسین الصغر بن الامام علی زین العابدین«ع»
از أکابر ذریهسیّدالمرسلین و در فضل و طهارت، مشابه جد خود امام زینالعابدین
بود.... نسبشریفش در «مشجّر» سیّدأجلّ نقیب، تاجالملّة و الدین علی بن محمد بن
رمضان مشهوربابن الطقطقی که از جمله علمای نسب بوده، بر این وجه است که مذکور
شد.... سیدفاضل نقیب، محمد بن علی الحسنی نسّابة در کتاب مسمّی «باصیلی» که از
مصنّفاتشریفه اوست، نسب شریف او را به همان طریق ذکر نموده....»148
آقا بزرگ که ذیل
عنوان المشجّر به کتاب الصیلی و تمایز و مستقل بودن آن ازالمشجّر اشاره نموده،
کمی پایینتر، تحت عنوان «مشجّرالصیلی» نوشته صفیالدینمحمد بن علی بن طقطقی به
وصف این کتاب پرداخته است. وی مینویسد: «این کتابکه مشجّر است کتابی است بزرگ،
مشتمل بر حدود سیصد صفحه، نسخهای از آن دربعلبک موجود است و دکتر حسین علی محفوظ،
مقیم بغداد، تصویر ـ کپی ـ آن را دراختیار دارد.»149
با توجه به اینکه آقابزرگ، عنوان الاصیلی را که در ضمن وصف المشجّربدان اشاره
نموده، جداگانه مطرح نکرده است، چنین برمیآید که وی «مشجّر الصیلی»را همان
«الاصیلی» میداند و نه کتابی دیگر؛ ولی از آنجا که احتمالاً نسخه در دسترسآقابزرگ،
یعنی نسخه بعلبک، عنوان «مشجّرالاصیلی» داشته یا نظر به مشجّر بودن متن«الصیلی»،
این عنوان را برای اثر مزبور برگزیده است.
عنوان
المشجّرالاصیلی که آقابزرگ در طبقات اعلام الشیعه، ذیل ترجمه ابنطقطقیبدان
اشاره کرده و حرف «ال» را بر کلمه «مشجر» افزوده، نیز همان مشجّرالاصیلی استکه
در الذریعة آمده است؛ چرا که خود آقابزرگ، وصف المشجّر الاصیلی را به الذریعة،ج
21، ص 43 ارجاع داده است.150
اما عناوین
متقارب و مشابهی که عبدالرزّاق برای این منبع ذکر کرده، از اشارهای کهوی به نقل
قاضی نوراللَّه کرده و نیز از بیان این نکته که خود او نسخهای از الصیل را
درکتابخانه علی (ع) دیده که «مشجّر» بوده است151،
پیداست که منظور وی از اینعناوین، همان مشجّرالصیلی میباشد که آقابزرگ مطرح
نموده است، ضمن اینکهبایدتوجه داشت عبدالرزّاق کمونة، عموماً در ضبط کلمهها و
عبارتها، دقت لازم را بهعمل نمیآورد.
گفتنی است همانگونه
که ذیل عنوان غایةالاختصار اشاره شد، خوشبختانه چاپینفیس از کتاب الاصیلی به
وسیله انتشارات کتابخانه مرحوم آیتاللَّه مرعشی به سال1376 ه.ش صورت گرفته است.
در این چاپ، فقط آن بخش از این منبع که به نسبعلویان مربوط بوده، با استفاده از
تصویر نسخه بعلبک و نسخه خطی دیگری مربوط بهزمانی نزدیک به عصر مؤلف (ابنطقطقی)،
به وسیله سیدمهدی رجایی، تحقیق وتصحیح شده است. همچنین در این چاپ، بخش مزبور
بدون تغییر محتوایی و کم و زیادکردن مطالب به منظور تسهیل استفاده از مطالب کتاب،
از سبک مشجّر به سبک مبسوطو گزارهای تبدیل شده است. متن کتاب در این چاپ، بدون
احتساب مقدمه و ملحقاتمربوط به محقق بر 325 صفحه مشتمل است؛ ضمن اینکه معمولاً
بخشی از فضایهرصفحه به پاورقیها اختصاص یافته است.
8ـ
«الصیلی فی قواعد علم النساب»: بنا به گزارش عبدالرزاق کمونة،
تألیف دیگرابنطقطقی کتابی است با عنوان یاد شده. عبدالرزاق که ظاهراً تنها گزارش
کننده اینکتاب است مینویسد: «ابنطقطقی تألیفات نیکویی دارد؛ از آن جمله است...
کتاب«الصیل [کذ] فی قواعد علم النسب.»152
«[کذ] و کتاب الصیل فی النساب که مشجّراست و کتاب الغایات که همان غایةالاختصار
است....»153
عبدالرزاق پس از
فهرست کردن اجمالی آثار ابنطقطقی، دوباره هریک از آنها رامطرح کرده و درباره
هرکدام توضیح مختصری ارائه میدهد. وی در این بخش ازگفتارش مینویسد: «و اما کتاب
الصیلی [کذ] فی قواعد علم النساب [کذ]، مننسخهای خطی از کتاب عمدة الطالب را
دیدم که در آخر آن این رسالة (الاصیلی فیقواعد علام النساب) آمده بود و بر روی
آن نوشته شده بود: پایان یافت این کتاب کهنامش «الصیلی فی قواعد علم النساب» است
و تألیف سیدعالم فاضل کامل محققمدقّق، شمس الملّة و الحق و الدین، محمد بن علی
الحسنی، معروف به ابنطقطقی؛میباشد. محمد بن علی حسینی آل عیاش میگوید:...
نگارنده ـ نسخهبردار که محمدبن علی آل عیاش است ـ در آغاز ماه جمادی الاولی سال
939 هجری در مشهد غروی(علی مشرّفه السلام) از کتاب این رساله فراغت یافت.»154
گرچه عبدالرزاق
درباره این اثر ابنطقطقی بیش از این توضیح نداده، ولی عبارتعبدالرزاق درباره
این مطلب که این اثر غیر از الصیلی یا الصیل فی النساب است،صراحت دارد. درست است
که عبدالرزاق در ضبط اسامی کتب دقت لازم را ندارد، باوجود این، تفاوت عنوان
«الصیل. الصیلی فی قواعد علم النساب. علم النسب» باعنوان «الصیل فی النساب. فی
النسب» و نیز لحن و ترتیب عبارتهای کمونة درمعرفی این دو عنوان به گونهای است
که جای هیچگونه تردیدی باقی نمیگذارد که «الصیلیفی قواعد علم النساب»، غیر از
«الصیل فی النساب» میباشد که مشجّر بوده است.
آنچه از ظاهر
عبارت «قواعد علم أنساب» برمیآید این است که موضوع کتاب اخیر،برخلاف «الصیل فی
النساب»، اساساً نسب خاندانها و قبایل نیست؛ بلکه موضوع آن،ضوابط و قواعد علم
أنساب است، چنانکه ابنطقطقی در مقدمه کتاب الصیلی نیز،برخی از این ضوابط را ذیل
عناوین زیر برشمرده است: «الفرق بین المشجّر و المبسوط،اصطلاحات اهل النسب،
الطعن و القدح و الغمز و ما یتعلق بذالک، کیفیة ثبوت النسبعند النسّابة، اوصاف
صاحب علم النسب». بنابراین، کتاب الصیلی فی قواعد علمالنساب به هیچ وجه تکرار
کتاب الصیلی یا المشجّر الصیلی نیست.
مطلب آخر اینکه
از ظاهر عنوان «الصیلی فی قواعد...» استفاده میشود کهابنطقطقی این تألیف خود را
نیز همچون الصیلی به نام اصیلالدین، حسن بن خواجهنصیر طوسی نگاشته است؛ گرچه
در اینباره که آیا شیخ اصیل الدین، نگارش چنینکتابی را نیز از ابنطقطقی
درخواست کرده یا نه، اطلاعی نداریم.
9ـ
«شعر» ابنطقطقی: از ابنطقطقی دیوان شعری گزارش نشده است؛
اما بیتردید،وی طبع شعر داشته و با توجه به ذوق و مهارت ادبی که از آن برخوردار
بوده، قاعدتاًاشعار جالبی نیز میسروده است؛ چنانکه برخی شرح حال نویسان، هم
شعر ابنطقطقیرا ستوده و هم ابیاتی را از شعر او را نقل کردهاند.155
ادامه دارد...
6. دانشجوی دوره دکترای تاریخ.
7. محمدبنعلی (ابنطقطقی)، الاصیلی فی
أنساب الطالبیّین، به تحقیق مهدی رجایی، ص 5ـ7؛ محمدمحسن(آقابزرگ) تهرانی،
الذریعة الی تصانیف الشیعة، ج 16، ص 125؛ ج 21، ص 3ـ42 و ج 23، ص 206؛ یوسفالیان
سرکیس، معجم المطبوعات العربیّة و المعرّبة، ج 1، ص 145 و 146. آقابزرگ تهرانی،
طبقات اعلامالشیعة، ج 3 (القرون السابع و الثامن)، ص 195؛ حسن یوسفی اشکوری،
«آل طباطبا»، دائرةالمعارف بزرگاسلامی، ج 2، ص 56، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی؛
عبدالرزّاق ابن الفوطی، مجمع الاداب فی معجماللقاب، ج 1، ص 205 و 206؛ همان،
الحوادث الجامعه و التجارب النافعة فی المائة السابعة، ص 174 و 181؛شیخ عباس قمی،
الکنی و اللقاب، ج 1، ص 343؛ احمد بن علی الحسینی (ابن عنبه)، عمدة الطالب فیأنساب
آل ابی طالب، ص 161؛ هند و شاه، تجارب السّلف، به اهتمام اقبال، ص الف؛ سی.
ال. هوار، «ابنالطقطقی»، دائرةالمعارف الاسلامیة، ج 1، ص 217.
8. همان؛ علیاکبر دهخدا، لغتنامه دهخدا،
«ابنطقطقی».
9. عبدالرزاق کمونة الحسینی، موارد التحاف
فی نقباء الشراف، ص 194؛ ابن الفوطی، مجمع الاداب، ج 1،ص 6ـ205؛ محامی عباس
عزاوی، التعریف بالمورخین، ج 1، ص 131.
10. عبدالرزاق کمونه، همان، ص 191 و 193؛
همان، منیة الراغبین فی طبقات النسّابین، ص 342، 3884؛ هوار،همان؛ آقابزرگ
تهرانی، همان، ج 3، ص 111؛ «ابن الطقطقی»، دائرةالمعارف آریانا، ج 1، ص 846؛
«ابنالطقطقی»، دائرةالمعارف فارسی، ج 1، ص 15، زیر نظر غلامحسین مصاحب؛ عزاوی،
همان؛ خیرالدینزِرِکْلی، الاعلام، ج 6، ص 283.
11. آقابزرگ تهرانی، همان، ج 3، ص 195.
12. همان، ص 111.
13. محمد بن مکرّم بن علی بن احمد النصاری
(ابن منظور)، لسانالعرب، ج 8، ص 177.
14. ابنطقطقی، الصیلی فی انساب الطالبیّین،
همان، ص 7 و 164؛ ابن الفوطی، همان، ج 1، ص 206؛ محمودمهدوی دامغانی، «ابن
الطِقْطَقا و کتاب الفخری»؛ هندوشاه، تجارب السلف، به اهتمام روضاتی، ص 363.
15. آقابزرگ تهرانی، طبقات، ج 3، ص 111 و
195.
16. ابن الفوطی، همان، ج 1، ص 206؛ عزاوی،
همان، ص 131؛ عمررضا کحاله، معجمالمؤلفین، ج 3، ص 539.
17. جامه بلند و جلوباز که عبّاد و زهّاد به
تن کنند (عبا، جبّة).
18. شمس الدین، احمد بن محمد بن أبی بکر بن
خلّکان، وفیات العیان، ج 1، ص 129 و 130.
19. عبارت ابنطقطقی با اندکی اختلاف در
کلمهها، تا همین جا پایان مییابد. ضمناً در مورد مؤلف«غایةالاختصار» اختلاف
است که به نظر نگارنده متعلق به ابنطقطقی است. (غایةالاختصار فی البیوتاتالعلویة
المحفوظة من الغبار، ص 49)
20. ابن عنبه، همان، ص 154.
21. هوار، همان؛ حسن یوسفی اشکوری، همان.
22. اشکوری، همان.
23. کحّاله، همان، ج 3، ص 539؛ محمود خیری،
اسلام در چهارده قرن، ص 200.
24. شیخ عباسی قمی، همان، ج 1، ص 331؛
سرکیس، همان، ج 1، 145 و 146.
25. کمونة، منیةالراغبین، ص 388.
26. محمود خیری، همان.
27. محمود مهدوی دامغانی، همان، ص 395؛
هوار، همان؛ حسن یوسفی اشکوری، همان؛ کحّالة، همان، ج 3،ص 539؛ کمونة، همان؛
زرکلی، همان؛ «ابن طقطقی»، دائرةالمعارف فارسی، همان، ج 1، ص 16.
28. قمی، همان؛ سرکیس، همان.
29. هوار، همان؛ ابن الفوطی، همان، ج 1،
ص 206.
30. محمود مهدوی دامغانی، همان، ص 362؛
لغتنامه دهخدا، «ابنطقطقی»؛ محمود خیری، همان.
31. ابنطقطقی، همان، ص 14.
32. اشکوری، همان؛ دامغانی، همان، ص
359؛ کمونة، همان، ص 388؛ زرکلی، همان، ج 6، ص 283؛ شیخ عباسقمی، همان، ص
331.
33. آقابزرگ تهرانی، طبقات، ج 3، ص 1954؛
همان، الذریعة، ج 16، ص 125.
34. هندوشاه، تجارب السلف، به اهتمام
اقبال، ص ج.
35. کحّاله، همان، ج 3، ص 539.
36. عزاوی، همان ص 131.
37. دامغانی، «ابن الطقطقا و کتاب الفخری»،
ص 363.
38. هندوشاه، همان، به اهتمام روضاتی، ص
5، 7 و 16 (مقدمه محقق).
39. ف. روزنتال، «ابنطقطقی»، دانشنامه
ایران و اسلام، زیر نظر احسان یار شاطر، ج 5، ص 673. گفتنی است کهدر اثر دیگر
روزنتال ـ تاریخ تاریخنگاری در اسلام ـ که آنهم نیر ترجمه است ـ نه متن انگلیسی
ـ این عنوان،غالباً به صورت «ابنطقطقی» ـ ص 63، 65، 136 و 137 ـ و گاه به صورت
«ابن طقطقه» ـ ص 70 و 71 ـ ضبطشده است.
40. زرکلی، همان، ج 6، ص 283.
41. همان، ج 1، ص 206.
42. همان، ص 174 و 180.
43. هندوشاه، همان، به اهتمام روضاتی، ص
4.
44. مجمع الاداب فی معجم الالقاب، ص 161.
45. آقابزرگ تهرانی، ج 3، ص 111، 195.
46. عبدالرزاق کمونه، همان، ص 342 و 388.
47. همان، مواردالتخاف فی نقباء الشراف، ج
1، ص 192، 193.
48. شیخ عباس قمی، الکنی و الالقاب، ج 1،
ص 131.
49. آقابزرگ تهرانی، همان، ج 16، ص 125،
«الفخری».
50. عزاوی، التعریف بالمورخین، همان، ص
131.
51. لغت نامه دهخدا، «ابنطقطقی».
52. «ابنطقطقی»، دائرةالمعارف فارسی،
زیر نظر غلامحسین مصاحب، ج 1، ص 15.
53. هوار، دائرةالمعارف الاسلامیه، «ابنطقطقی»،
ج 1، ص 217.
54. کحاله، معجم المؤلفین، ج 3، ص 539.
55. حسن یوسفی اشکوری، «آل طباطبا»، دائرة
المعارف بزرگ اسلامی، «آل طباطبا»، ج 2، ص 65.
56. دائرةالمعارف آریانی، «ابن الطقطقی»،
ج 1، ص 846.
57. زرکلی، الاعلام، ج 6، ص 283.
58. هند و شاه، تجارب السلف، به اهتمام
روضاتی، ص 397.
59. همان، ص 340.
60. کمونه، مواردالاتحاف فی نقباء الاشراف،
ج 1، ص 192.
61. محمود مهدوی دامغانی، همان، ص 363.
62. ر.ک: ص 38، پاورقی ش 5.
63. ابنطقطقی، الصیلی، همان، ص 8.
64. هندوشاه، همان، به اهتمام اقبال، ص
3.
65. ابنطقطقی، همان، ص 11.
66. «مجمعالاداب فی معجمالالقاب» به
ترتیب حروف الفبا و براساس حروف القاب أشخاص تنظیم گردیدهاست. آنچه از آن فعلاً
موجود است و به چاپ رسیده، از اواسط حرف «ع» و با لقب «عزّالدین» شروعمیشود.
از طرفی، از آنجا که ابن الفُوَطی پیوسته از ابنطقطقی بالقب «صفیالدین» یاد میکند،
پیداست که اوهمین لقب را که ظاهراً مشهورترین لقب ابنطقطقی است، معیار قرار داده
که قبل از حرف «ع» است و طبعاًجزء و بخش مفقود «مجمعالاداب» میباشد.
67. ابن فُوَطی، مجمع الاداب فی معجم
اللقاب، به تحقیق محمدالکاظم، ج 1، ص 373.
68. همان، ص 469.
69. همان، ص 539.
70. همان، ج 3، ص 104.
71. ابنطقطقی، الاصیلی، همان، ص 7.
72. سیدمحسن المین، أعیان الشیعه، به
تحقیق حسن المین، ج 4، ص 630.
73. ابن فُوَطی، الحوادث الجامعة، ص
1ـ180؛ کمونة، موارد التحاف، ج 1، ص 193؛ زرکلی، همان، ج 6، ص 283.
74. حسن یوسفی اشکوری، آل طباطبا؛ هوار،
همان؛ «ابنطقطقی»، دائرةالمعارف فارسی، همان؛ «ابنطقطقی»،دائرةالمعارف
آریانا، همان.
75. رک: ابن قوطی، همان اشکوری، همان و
نیز رک: ابن عنبه، عمدة الطالب فی أنساب آل ابی طالب ، ص 161 و162؛ روزنتال،
«ابنطقطقی»، همان.
76. اشکوری، همان؛ ابن فوطی، همان، به
تحقیق مصطفی جواد، ج 1، ص 205 و 206 و به تحقیق محمدالکاظم،ج 1، ص 224 و ابنطقطقی،
الصیلی، به تحقیق مهدی رجایی، ص 14.
77. ابن فُوَطی، الحوادث الجامعة، ص 181؛
همان، مجمعالاداب، به تحقیق مصطفی جواد، ج 1، ص 206؛ ابنعنبه، همان ص
161ـ162.
78. هندوشاه، تجارب السلف، به اهتمام
اقبال، ص 3؛ عزاوی، التعریف بالمورخین، ص 132.
79. ابنطقطقی، غایةالاختصار، همان، ص
7ـ9 (مقدمه بحرالعلوم)؛ همان، الصیلی، همان، ص 48، 49؛ محسنامین عاملی، همان،
ج 5، ص 269.
80. ابنطقطقی، غایةالاختصار، ص 14؛ همان،
الاصیلی، ص 15، 17 و 48.
81. «یا ابن النصیر و ماالزّمان مسالمی ل و
أنت علی الزّمان نصیری»
«سألوک
فی علم النجوم لو أنّهم = قد وفّقوا سألوک فی التدبیر»
82. هوار، دائرةالمعارف الاسلامیه، «ابن
طقطقی»؛ عزاوی، التعریف بالمورّخین، ص 133ـ136؛ ابنطقطقی،الفخری، ص 8 و 9؛
ابن فوطی، مجمع الاداب، به تحقیق مصطفی جواد، ج 3، ص 277.
83. ابن فوطی، همان؛ عزاوی، همان، ص
136.
84. ابن فوطی، همان، ج 1، ص 225.
85. همان.
86. همان.
87. گفتنی است که این نکته، خود به خود
تعیین تاریخ وفات ابن طقطقی را در سال 701 ه.ق نفی میکند.
88. همان.
89. همان.
90. فرهنگ فارسی، محمد معین، «سلغریان»؛
همان (تاریخ مغول)، ص 379، 380.
91. محمود خیری، اسلام در چهارده قرن، ص
202؛ هندوشاه، تجارب السلف، به اهتمام اقبال، همان، ص 364.
92. ابن فوطی، مجمع آلاداب، ج 1، ص
224ـ226. «... و الیه توجّه مولانا صفیالدین... و هو عنده مقیم...».
93. ابن فوطی، همان، ج 1، ص 206؛ ابن
طقطقی، الاصیلی، همان، ص 13.
94. نام این کتاب در مقدمه مؤلف نیامده است،
بلکه این عنوان نام مشهور این کتاب میباشد که در معاجم،تراجم متأخر، تحقیقات و
نیز بر روی جلد آن در چاپهای مصر و بیروت به چشم میخورد. البته ناشران اینکتاب
در کشورهای اسلامی ـ چنانکه خواهد آمد ـ خود نسخهای خطی از این اثر در اختیار
نداشته و طبعاً آناناین کتاب را از روی چاپهای اروپایی آن چاپ و در واقع کپی
کردهاند. ضمن اینکه غالباً چنین وانمودمیشود که نام اصلی کتاب «الفخری» است و
توضیح بعدی با قلم ریزتر یا به صورت قرار دادن «الفخری» درداخل گیومه یا پرانتز و
قرار دادن عبارت بعدی در خارج گیومه و پرانتز میباشد.
95. ر.ک: ابنطقطقی، الفخری، ص 339.
96. ابنطقطقی، همان، ص 8 و 9.
97. هندوشاه، تجارب السلف، به اهتمام
اقبال، ص 3.
98. هندوشاه، همان، ص 3.
99. آقابزرگ تهرانی، الذریعة، ج 16، ص
125.
100. محمود مهدوی دامغانی، «ابن الطِقْطَقا
و کتاب الفخری»، ص 375.
101. ابنطقطقی، الفخری، ص 13.
102. ابن فوطی، مجمع الاداب، به تحقیق
مصطفی جواد، ج 1، ص 205 و 206؛ همان، به تحقیق محمدالکاظم،
ج 1، ص
224ـ226.
103. ابن فُوَطی، همان.
104. همان، به تحقیق مصطفی جواد، ج 2، ص
784.
105. عبدالرزاق کمونة، منیةالرّاغبین، ص
388 و 389 و همان موارد التحاف، ج 1، ص 193 و 194.
106. آقابزرگ تهرانی، الذریعة، ج 16، ص 6 و
7.
107. ابنطقطقی، غایةالاختصار، ص 14 و 16
(متن)؛ کمونة، منیةالراغبین، ص 388.
108. محسن امین عاملی، اعیان الشیعه، ج 4،
ص 630؛ ابنطقطقی، همان، ص 55 (مقدمه محقق).
109. آقابزرگ تهرانی، همان، ج 16، ص 7.
110. همان، غایةالاختصار، ص 14 و 15.
111. لازم به یادآوری است پژوهشگرانی که این
اثر را مطرح و توصیف کردهاند، درباره نسخ خطی آن سخنی بهمیان نیاوردهاند (رک:
آقابزرگ تهرانی، همان، ج 16، ص 6 و 7؛ کمونه، منیةالراغبین، ص 388). همان،
مواردالتحاف، ج 1، ص 194ـ195؛ ابنطقطقی، الصیلی، همان، ص 18ـ20 (مقدمه محقق)؛
محسن امین عاملی،همان، ج 4، ص 628 و ج 5، ص 269). البته تاکنون، دستکم دو چاپ
از این اثر به ثبت رسیده که ظاهراًنخستین چاپ مربوط به بولاق مصر است که به سال
1310 ه ق صورت گرفته و دومین چاپ به سال 1382 ه.1962 م در نجف و با تحقیق و
مقدمه مفصل سیدمحمدصادق بحرالعلوم به انجام رسیده است (ر.ک:آقابزرگ تهرانی، همان؛
ابن طقطقی، غایةالاختصار، همان، ص 3 (مقدمه محقق) ). نسخه اخیر در
دسترسنگارنده قرار دارد. در این نسخه نیز بحرالعلوم از نسخ خطی این اثر سخنی به
میان نیاورده و این امر حاکی ازان است که وی نیز تنها نسخه چاپ مصر را در اختیار
داشته است. به هرحال، عنوان این اثر که در صفحه اولمتن آمده، مشخص است که به
نسخه خطی مربوط بوده، اما عنوان روی جلد معلوم نیست که آیا آن هم بهنسخه خطی
مربوط بوده یا ناشر.
112. ابن طقطقی، همان، به تحقیق
سیدمحمدصادق بحرالعلوم، ص 1.
113. آقابزرگ تهرانی، الذریعه، ج 16، ص 6 و
7.
114. روزنتال، به استناد نسخه چاپ بولاق ـ
1310 ه ق ـ، غایةالاختصار را تألیف «تاجالدین بن محمد» ـ نقیبحلب ـ دانسته؛
در عین حال، تاریخ تألیف این کتاب را اوایل قرن هشتم هجری تعیین کرده است.
(فرانتسروزنتال، تاریخ تاریخنگاری در اسلام، ترجمه اسداللَّه آزاد، ص 116)
115. محسن امبن عاملی، همان، ج 4، ص
628ـ630 و ج 5، ص 269.
116. ابن طقطقی، غایةالاختصار، ص 55 (مقدمه
محقق).
117. ابن طقطقی، همان، ص 3ـ7، 14 (مقدمه
محقق).
118. همان، الصیلی، همان، ص 17ـ20.
119. همان، ص 20 و 21.
120. آقابزرگ تهرانی، همان، ج 21، ص 43.
121ـ6. ابنطقطقی، همان، به تحقیق سیدمهدی
رجایی، ص 20 و 21.
123. در متن «عمّ جدی لمی» است، ولی آقای
رجایی «عم جدّی لبی» نقل کرده است.
124. محمد راغب الطباخ الحلبی، اعلام
النبلاء بتاریخ حلب الشبهاء، به تحقیق محمد کمال، ج 5، ص 401؛ابنطقطقی، الصیلی،
همان، ص 21 و 22.
125. ابن طقطقی، غایةالاختصار، ص 1ـ3؛ و
همان، الاصیلی، ص 25ـ28.
126. همان، غایةالاختصار، ص 18؛ و همان،
الصیلی، ص 51.
127. همان، ص 52.
128. البته لازم به یادآوری است نسخه الصیلی
که در اختیار نگارنده است، تحریر گزارهای و غیرمشجّر آن استکه به وسیله سیدمهدی
رجایی صورت گرفته و بخشهای مربوط به غیرأنساب آل علی«ع» نیز از آن حذفشده است.
129. ابنطقطقی، الصیلی، همان، ص 20 و 21.
130. همان، غایةالاختصار، ص 55 (مقدمه محقق).
131. همان، ص 1 (متن).
132. محمد راغب اصفهانی، همان، ج 5، ص 401.
133. ابن طقطقی، همان، ص 8 (مقدمه محقق).
134. همان، ص 16 (متن).
135. گفتنی است با توجه به اینکه هر دو کتاب
در پاسخ به یک تقاضا ـ نه دو تقاضا ـ ی اصیل الدین بن خواجهنصیر تألیف گردیده،کاشی سنتی
کاشی سنتی
کاشی نوشته مذهبی
فروش کاشی مساجد
کاشی نره
کاشی مسجدی
معماری سنتی چیست
کاشی سنتی در تهران
کاشی مذهبی
کاشی سنتی ایرانی
کاشی سنتی یزد
کاشی معرق سنتی
قیمت کاشی سنتی
کاشی قدیمی سنتی
طرح کاشی سنتی
کاشی مسجد
کاشی مساجد
کاشی سر در خانه
کاشی قدیمی سنتی
طرح کاشی های سنتی ایرانی
کاشی تزیینی سنتی
فروش کاشی سنتی
کاشی ایرانی سنتی
کاشی طرح قدیمی
کاشی طرح دار سنتی
عکس کاشی سنتی
زیر لعابی سنتی
انواع کاشی سنتی
کاشی رنگی سنتی
مقنس
کاشی های سنتی ایرانی
سبک معماری مدیترانه ای
کارگاه کاشی سازی
طراحی نقوش سنتی
ساخت کاشی سنتی
معرق کاشی
کاشی کاری مذهبی
طرح کاشی مسجد
مقرنس
طرح های کاشی
کاشی طرح اسپانیایی
کاشی محراب
کاشی کتیبه
طراحی کاشی سنتی
طرح کاشی قدیمی ایرانی
تولید کاشی سنتی
طراحی نقوش تزیینی
کاشی زیر لعابی
کاشی هفت رنگ مدرن
کاشی کاری معرق
کاشی قرانی
کتیبه کاشی
کاشی سنتی حوض
تابلو کاشی سنتی
کاشی حوض سنتی
کاشی های رنگی
سر در سنتی
کاشی سنتی
معروف ترین مسجد در تهران
کاشی کاری دوره قاجار
کاشی معرق سنتی
انواع آجرچینی در طاق
طرز تهیه کاشی سنتی
کارخانه کاشی سنتی
کاشی
مسجد
به طور طبیعی این دو اثر در دو برهه زمانی نزدیک به هم فراهم آمده است. در این
میانبه رغم اظهار نظر قاطع آقای رجایی، مبنی بر اینکه غایةالاختصار، نهایت
اختصار کتاب الاصیلی و طبعاًمتأخر از آن است، دلیل روشن و محکمی بر اینکه کدامیک
زودتر نگاشته شده در دست نیست. تنها میتوان ازعنوان غایةالاختصار پی برد که پیش
از تدوین غایةالاختصار، کتابی مفصّل در این موضوع نگارش یافته بود واین کتاب
نهایت تلخیص کتاب مفصّل پیشین است؛ به خصوص که عملاً نیز کتاب غایةالاختصار از
نظرموضوع و قلمرو بحث، بسیار مختصرتر از الاصیلی است؛ البته آقای رجایی که غایةالاختصار
را تألیفسیدتاجالدین متوفّی 927 ه میداند، حق دارد که به طور قاطع، غایةالاختصار
را متأخر از الاصیلی بداند.
136. پیش از این، موارد قابل توجهی از این
مشابهت و یگانگی موضوعات و مطالب و عبارتهای دو منبع مزبوردر ضمن بررسی دیدگاه
آقای سیدمهدی رجایی مطرح شد.
137. ابن طقطقی، غایةالاختصار، ص 49.
138. همان، الاصیلی، ص 20؛ آقابزرگ تهرانی،
الذریعة، ج 16، ص 6؛ همان، غایةالاختصار، ص 1؛ محمد راغباصفهانی، مفردات، ج
5، ص 401.
139. زرکلی، الاعلام، ج 6، ص 283؛ هوار،
«ابنطقطقی»، دائرةالمعارف الاسلامیه، ج 1، ص 217؛ «ابنطقطقی»،دائرةالمعارف
آریانا، ج 1، ص 846؛ همان، الاصیلی، ص 5 (مقدمه محقق).
140. همان، غایةالاختصار، ص 82.
141. همان، الصیلی، ص 166.
142. همان، ص 15 و 48ـ52.
143. همان، ص 52.
144. آقابزرگ تهرانی، الذریعة، ج 21، ص 43.
145. همان، طبقات اعلام الشّیعه، ج 3، ص
196.
146. کمونة، منیة الرّاغبین، ص 388 و 389.
147. همان، الذریعة، ج 21، ص 42 و 43.
148. قاضی سیّد نوراللَّه شوشتری، مجالس
المؤمنین، ج 1، ص 497؛ نیز ر.ک: الذریعة، ج 21، ص 42 و 43؛کمونة، منیةالراغبین،
ص 389؛ علاء المُلک حسینی شوشتری مرعشی، فردوس (در تاریخ شوشتر و برخی ازمشاهیر
آن)، به تصحیح میرجلال الدین حسینی أرموی «محدّث»، ص 151.
149. آقابزرگ تهرانی، همان، ج 21، ص 43.
150. همان، طبقات اعلام الشیعه، ج 3، ص 195
و 196.
151. کمونه، همان، ص 389.
152. عبدالرزاق چندان به ضبط دقیق اسماء
اعلام مقید نیست؛ چنانکه او از کتاب الاصیلی، طی چند سطر باعبارتهای مختلفی
چون: الصیل فی النساب، الصیل فی النّسب یاد نموده است (منیةالراغبین، ص
388،389). این در حالی است که معمولاً از این کتاب با عنوان «الصیلی» یاد میشود؛
چنانکه به نظر میرسددرست نیز همین باشد؛ چرا که، همانگونه که قبلاً ملاحظه
گردید، ابنطقطقی این کتاب را به شیخ اصیلالدینمنتسب ساخته است. طبعاً اسم کتاب
باید به صورت صفت نسبی ـ الصیلی ـ باشد. به هرحال، عبدالرزاق ازکتاب مورد بحث نیز
طی چند سطر با دو عبارت مختلف و البته مشابه و نزدیک به هم یاد کرده است کهعبارت
دوم را نیز طی چند سطر آینده در نوشته حاضر ملاحظه خواهید کرد. این در حالی است که
عبدالرزاقدر تألیف دیگر خود، از این کتاب تنها با عبارت «الصیلی فی قواعد علم
النساب» یاد نموده است (مواردالتخاف، ج 1، ص 194)؛ بنابراین، تردیدی نیست که
نام این کتاب «الصیلی فی قواعد علم النساب» بوده وعبارت «الصیل فی قواعد علم
النسب» از روی مسامحه صورت گرفته است.
153. عبدالرزاق کمونه، منیةالراغبین، ص
388.
154. همان، ص 389 و همان، موارد التحاف، ج
1، ص 194.
155. ابن طقطقی، الصیلی، ص13 (مقدمه محقق)؛
کمونة، موارد التحاف، ج1، ص193 و 194.
|