hc8meifmdc|2011A6132836|Ranjbaran|tblEssay|Text_Essay|0xfcff7e6b0b000000cb07000001000800
مدیریت شهری در دست که خواهد بود؟
از زمانی که لوکوربوزیه خودش را تنها مصلح جامعه میدانست، خیلی گذشته است. بوزیه ـ که یک معمار مدرنیست تمام عیار بود ـ عقیده داشت اگر جامعه یک هرم باشد، معماران در راس آن هرم هستند. به این ترتیب دست آنها باز است تا هر تغییر و اصلاحی را در جامعه اعمال کنند. او فکر میکرد مردم چیز زیادی نمیفهمند(!) و این معماران و شهرسازان هستند که باید به جای آنها بفهمند. آنها شهرها و خانهها و پارکها و خیابانها را طراحی میکنند، و بعد مردم ـ که مجبورند در همان خانهها و خیابانها زندگی کنند ـ نوع جدید زندگی را میپذیرند و اصلاح میشوند! با همین طرز تفکر بود که بوزیه اولین طرحهای برجهای بلند، مراکز تجاری بزرگ، تفکیک مناطق تجاری و اداری و مسکونی از هم، و بقیهی اتفاقاتی که چندین سال بعد در همهی دنیا فراگیر شد را ارائه داد. آسمانخراشها، اتوبانها، آسفالت، بتون، تیرآهن،... و بقیهی چیزهایی که حال همه را به هم زد!
شاید اگر آن موقعها یک آیندهپژوه وجود داشت میفهمید که نتیجهی چنین طرز تفکری همین خواهد شد که چند سال نگذشته، صدای همه از این مدرنیسم در میآید و میروند سراغ پستمدرنیسم! اما به نظر میآید بوزیه و بقیهی مدرنیستها خیلی بیشتر از اینها به خودشان مطمئن بودند. آنها واقعاً فکر میکردند خیلی بیشتر از مردم میفهمند و مردم هم باید سطح شعورشان را بالا ببرند تا به عمق این اصلاحات پی ببرند! این طوری شد که برای ساختن شهرهای دورهی اوج مدرنیسم هیچ وقت از مردم نظری خواسته نشد. به اسم نوسازی و بهسازی خانهها و محلههای قدیمی خراب میشدند و ساختمانهای n واحدی ساخته میشدند و مردم مجبور بودند در همان قوطیکبریتها زندگی کنند. سی-چهل سالی گذشت تا شهرها آنقدر زشت شوند که همه اعتراف کنند که: شهرهایمان واقعاً زشت شدهاند!
حالا کمکم همه (حتی آنهایی که فکر میکردند خیلی میفهمند!) فهمیدهاند که نمیشود شهر را بدون توجه به مردم ساخت. یک جور از مدیریت این کار را باز هم به تنهایی انجام میدهد. یعنی مینشیند و اول مطالعاتی در مورد وضعیت اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و غیرهی مردم میکند و بعد آنها را در مدیریتش وارد میکند؛ تقریباً شبیه کاری که ما در کشورمان میکنیم. یک جور دیگرش هم این است که مستقیماً از خود مردم نظر میخواهند و طبق نظر آنها شهر را مدیریت میکنند؛ در اکثر کشورهای اروپایی روش دوم به کار میرود. اما آیا واقعاً این مدیریت طبق نظر مردم شهر را میسازد؟ فرض کنید مردم میخواهند روی فلان خیابان پل عابر پیاده ساخته شود. مدیریت شهر هم قبول میکند. فقط یک مسئلهی کوچک میماند: سرمایهی این پل را چه کسی تامین میکند؟ همین یک سوال کوچولو باعث میشود کار ماهها لنگ بماند. مردم که عمراً به مدیریت شهری یک قران هم کمک نمیکنند (خصوصاً اگر دل خوشی هم ازش نداشته باشند). مدیریت شهری هم که تقریباً در تمام دنیا یک نهاد مردمی است و ربطی به دولت ندارد. میماند... سرمایهداران! همین جاست که پای یک عنصر تعیین کننده به ماجرای مدیریت شهری باز میشود. خب... حالا که قرار است پول این پل از جیب ما برود، چی به ما میرسد؟! نتیجهاش شاید بشود یک بده بستان رابطهای که مدیریت شهری را وامدار سرمایهدار میکند، یا شاید هم یک بیلبور بزرگ روی بدنهی پل عابر پیاده که گند میزند به قیافهی محله!
کافی است کمی به قیافهی شهرهای بزرگ (از همین تهران خودمان بگیر تااا... نیویورک و لسآنجلس و توکیو) نگاه کنید تا متوجه شوید که با این همه دم زدن از مشارکت مردمی در مدیریت شهری، مدیریت واقعی دست چه کسانی است. مهم تصمیمسازی در شهر است که... در دست سرمایهداران میچرخد!
*
به سن ما که قد نمیدهد؛ اما پدران و پدربزرگهای ما محلههایشان را این طوری توصیف میکنند: خانههای کوچک و خانوادههای ساده. خانهی هرکس معلوم بود کجاست. معلوم بود چه کاره است. دکانها و مغازهها در محله پخش بودند و هر محله برای خودش یک مسجد و حمام و حسینیه و مدرسه داشت. مردم روی محلهشان تعصب داشتند. یعنی وقتی از کسی میپرسیدی: بچهی کجایی؟ سرش را بالا میگرفت و با افتخار اسم محلهاش را میگفت. اگر عیدی، جشنی، چیزی در راه بود همهی مردم جمع میشدند و محله را آب و جارو میکردند. خودشان گلها و باغچهها را آب میدادند و هر کس جلوی خانهی خودش را تمیز نگه میداشت. اگر قرار بود تغییری در محله بدهند، چند نفر ریشسفید محل دور هم جمع میشدند و تصمیم میگرفتند و بعد هم هیچکس روی حرفشان حرف نمیزد؛ همه از این تصمیم راضی بودند.
این هم یک جور مدیریت است. مدیریت مردمی از نوع اصیلش! تازگیها تئوریسینهای شهری دارند به این نتیجه میرسند که اگر مدیریت شهری را همینجوری بدهیم دست خود مردم که محلی ادارهاش کنند، خیلی بهتر است. وقتی مردم خودشان محل زندگیشان را اداره کنند، دوستش دارند و وقتی دوستش داشته باشند، برایش وقت و هزینه میگذارند. این طوری همه چیز بهتر خواهد بود. هم دست مدیریت شهری جلوی سرمایهداران دراز نمیشود، و هم مردم از شهر و محلهشان لذت میبرند.
اما آیا این روند طی خواهد شد؟ آیا بعد از مدتها حکومت شهری(به جای مدیریت شهری)، میشود پای سرمایهداران را از شهرها برید؟ و ما... آیا میتوانیم به جای این که محلههای داشتهمان را تخریب کنیم، آنها را حفظ کنیم؟
شهر آینده در دست مردم خواهد بود یا در چنگ حکومتهای سرمایهداری؟
نویسنده: منصوره مصطفیزاده