hc8meifmdc|2011A6132836|Ranjbaran|tblEssay|Text_Essay|0xfcff0cc806000000cb07000001000600
برای اولین بار گوتلیب بومگارتن میان آگاهی زیبا شناسانه آدمی و ادراک حسی او از زیبایی قائل شد . که ادارک حسی همان دانش به زیبایی طبیعی است که در مقابل مفهوم زیبایی هنری که نتایج هنر آفریده آدمی است قرار می گیرد . بومگارتن زیبایی هنری را هنر آزاد خوانده و آن را استتیک نامید . او سودای بنیان علمی تازه را در سر داشت که آن را استتیک می خواند و مدعی بود که با این علم اعتبار آگاهی هنری بیشتر دانسته می شود و در بحث از این علم شکاف ژرف میان علم طبیعی و شناخت از زیبایی را به شیوه روشنگران مورد تأکید قرار می دهد . وکانت در کتاب سنجش نیروی داوری واژه استتیک را به معنای مورد نظر بومگارتن به کار برد ولی یادآور شد که علم مورد نظر بومگارتن به وجود نمی آید و هیچ گونه علم زیبایی وجود ندارد بلکه فقط نقادی زیبا شناسانه وجود دارد نه علم زیبایی بلکه هنرهای زیبا . هیوم در رساله اش در رابطه منابطه ذوق از جدایی ادراک زیبایی شناسانه از ادراک علمی یاد می کند و می پذیرد که برای زبان هنر نمی توان قاعده ای نهایی و قطعاً درست یافت . او می گوید هر گونه احساسی بیرحق است ، زیرا حس به هیچ چیزی فراتر از خود باز نمی گردد و نمی توان برای فهم از زیبایی قائل به همان ابزار مفهومی ای شد که در ادراک علمی کارایی دارد و این از دستاوردهای مدرن فلسفه هنر است که راه علمی پژوهش حقیقت از راه شناسانه آن متفاوت است . به گفته نیچه زیبایی شناسی سخنی نظری است که هنر را در موقعیت مستقل خود بررسی می کند و بارها حقیقی تر است از حقفیقت تجربی یا آن مواردی که نتیجه بررسی دانشی خاص است و در پیکر مفاهیم و قوانین بیان می شود دانشی که در واقع حقیقت را نسبت میان داده های موجود با احکام ، قوانین و نظریه ها می داند . از نظر نیچه هنر بارها بیش از عدالت لیبرال درست است و ارزشی بیش از احکام اخلاقی ای دارد که در پی ارمان آن عدالت بنیان یافته است . در فرهنگ اصطلاحات فنی و نقادانه فلسفی لالاند زیبایی شناسی به دو معنی تعریف شده :
-هر آنچه به زیبایی مرتبط شود و هر آنچه منشیء زیبایی را تعریف کند .
- علمی که موضوعش داوری و ارائه حکم باشد درباره تفاوت میان زشت و زیبا
از نظر افلاطون هیچ فرقی بین یک شاعر یا یک معمار یا پزشک وجود ندارد یعنی هر کدام اجزا و مصالح کار خود را با نظمی خاص فراهم می سازد و هر جزء ، را به شکلی در می آورد که با جزدیگر سازگار باشد و آنگاه از تلفیق جزء ها اثری منظم و هماهنگ و زیبا پدید می آورد و به نظر افلاطون و یونانیان هیچ تفاوتی میان هنرمند و دیگر شکل های ساختن و تولید کردن نبود . در رابطه با هنر مدرن باید بدانیم که مدرنیته با مدرنیسم تفاوت دارد . کل دگرگونی های فرهنگی ، اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی را از رنسانس به بعد را مدرنیته می گویند . ولی مدرنیسم اندیشه و فرهنگی است که با نهادها ، باورها و خرافه های سنتی مبارزه کند و با خرد باورری یا راسیونالیسم و نیز با انسان باوری و بینش دنیوی همراه باشد . به نظر تئودور آدورنو هنر مدرن از خرد باوری مدرنیته به هیچ رو دفاع نمی کند و برعکس با آن سر جنگ دارد . او مصائب انسان مدرن را نتیجه مدرنیته دانست و تاکید کرد که هنر مدرن علیه این مصیبت ها و سرچشمه های انها موضع دارد . به نظر یورگن ها برماس هنرمدرن از ناقدان بی رحم و سازش ناپذیر خود ابزاری است و به هیچ رو با آن خودباوری ای همراه نیست که با تکیه برپیشرفت های تکنولوژیک به توجیه نابرابریهای اجتماعی و بی عدالتیهای مناسبات تولید سرمایه داری می پردازد . امام مسئله اصلی این است که هنر مدرن در بنیان خود مدافع گونه ای دیگر از خودباوری مدرنیته یعنی « خرد ارتباطی » است . شاید به همین دلیل است که این هنر به کمترین میزان ممکن در مدار ارتباط های انسانی قرار گرفته یعنی توانایی ایجاد ارتباط با توده های مردم را نداشته . تا جایی که مخالفان هنر مدرن آن را هنر سرآمد گرا می نامند . بله هنر مدرن هنری بیانگر نیست یعنی نکته مرکزی در آن بیان واقعیتی در دنیای بیرون یا حس یا عاطفه یا هیجانی از روح هنرمند نیست و در نتیجه مقلد واقعیت هم نیست . آنچه پیش تر از نظر عام قطعی و حتمی فرض می شد به چشم هنرمند مدرن چیزی است قراردادی که قطعیت وجودی ندارد و برعکس چشم اندازی که بنا به زیبا شناسی کلاسیک در تمامیت خود معنا داشت . هنرمند مدرن به ادارک حسی خود نامطمئن است و نمی خواهد آنچه را که می بیند نقش کند بلکه در پی آنست که آنچه را که به آن می اندیشد بیافریند . زیرا به خوبی دانسته است که حسش چیزی نیست جز عادت های دیواری یعنی پذیرش قراردادهای نشانه شناسانه ای که مقادیری تعریف را به عنوان واقعیت معرفی می کند و همچنین است که در کوبیسم کلیت که در واقع نظام بسته ای ناشی از قرارداد بود تقدس خود را از دست داد و نقاش آن را به اجزاء دلخواه خود تقسیم کرد و هر جزء را آنسان که به نظرش درست آمد تصویر کرد و قراردادهای جدیدی با مخاطب به وجود آورد با این مزیت که این قراردادها آگاهانه بود . بیان مدرن از آنچه پیش تر شناخته و تبیین شده دور می شود نه فقط به خاطر پیش بردن پیکارش با سنت ها بلکه بیش از هر چیز به خاطر ادراکش از دروغین بود تمامیت آشنا ، هنر گریز از زبان آشنا و دست یابی به لذت بیگانگی است . هنر مدرن از آنچه بنیان هنر رمانتیک بود یعنی از عاطفه و شور دور می شود . حس از راه مستقیم شکل منتقل می شود و نه از راه بیانی قراردادی . در دنیای حقیر زندگی هر روزه نا امنی کم نیست ، اما هیچ چیز نا امن تر از آن نیست که شکل زندگی دگرگون شود .
کاسیرر تاکید می کند تجزیه یک اثر مورد محسوس به اجزاء آن تلاش برای کشف زندگی هر یک از این اجزاء مستقل از دیگری کاری نادرست است . در این حالت شاید بتوان هر یک از اجزاء را به گونه ای علمی تبیین کرد . امام این به هیچ رو به معنای شناخت تمامیت مورد محسوس نیست .
می توانیم رنگ را به مفهوم فیزیکی – ریاضی آن تبدیل کنیم ، یعنی آن را چیزی جز حرکت نشناسیم . اما با این کار آن را در مقام اثری زیبایی شناسانه از بین برده ایم . شناخت کلیت مورد محسوس از دقت به مجموعه به دست می آید و تنها هنرمند می تواند این کلیت را به ما نشان دهد .
تاملی در اندیشههای معمارانه جان راسکین
وی با رجعت به ارزشهای قرون وسطی و احیای اصول معماری گوتیک طرفدار گرایش نئوگوتیک شده بود. راسکین، نه به شدت پارهای از معاصران خود، اما بهطور کامل به مسیحیت توجه داشت. با نگاهی به تاریخ به این نکته خواهیم رسید که در قرون وسطی عشق به مسیحیت در مغربزمین شکوفا بود و بسیاری از کلیساهای گوتیک به همت مردم و به امید راهیافتن به بهشت برپا میشدند. این اعتقادات به تدریج، به ویژه با پیدایش رنسانس که تولد دوباره ارزشهای کلاسیک را باعث شد و سرانجام به اعتقادات علمی قرن هفدهم و هجدهم راه برد، کمکم سست شدند. چون به همراه این سستی گرفتن اعتقادات و البته دلایل پیچیده دیگر، آرامش جوامع و راحتفکری فرد دچار اغتشاش شد، آنان که همانند راسکین رجعت به گذشته را تشویق میکردند در واقع از عواقب نامیمون این عدم آرامش درونی افراد و جوامع نگران بودند. این عدم آرامش در حال حاضر نیز به انواع ناراحتیهای روانی و بیماریهای اجتماعی در غرب منجر میشود و هر صاحب اندیشهای را نسبت به سرنوشت آدمیان بیمناک میسازد. همگامی راسکین با جمعی از هنرمندان و شاعران که نام "برادری پیش از رافائل" را برگزیده بودند و به اندیشهها و فلسفههایی که اصالت عقل را رواج میداد اعتقادی نداشتند، نشانه همین عدم علاقه راسکین به ارزشهایی بود که پس از رنسانس و به تاثیر اندیشههای این دوره رواج گرفته بود. اما راسکین، چون آسمان بهار طبعی متغیر داشت، علاقهاش به مسیحیت شدت و ضعف مییافت.
بایستی توجه داشت که در عقاید و اقدامات راسکین و همراهان وی، تناقضی وجود داشت؛ به عنوان نمونه، ایشان در معماری صداقت ساختمان را تشویق و تبلیغ میکردند و مرادشان این بود که هم شیوههای ساختمانی و هم مصالح ساختمان به صراحت در معماری تجلی کند، درست برخلاف معماری متداول که ممکن بود ظاهری از سنگ به تقلید معماری رنسانس داشته باشد، اما اساس آن در واقع از آهن باشد. اما به این نکته توجه نداشتند که با امکانات تازهای که فن و صنعت پدید آورده بود، صداقت ساختمان خوب میتوانست عملی شود، چنانکه سالها بعد از جمله در کارهای معمار هلندی برلاخه دیده شد. اینان صنعت را نفی میکردند و آن را دشمن صداقت در ساختمان میدانستند و به معماری گوتیک روی آورده بودند که در واقع صداقتی با زمان ایشان چه از لحاظ فنی و چه از لحاظ اجتماعی نداشت. به عبارت دیگر به معماریای روی آورده بودند که چه به لحاظ فنی و چه به لحاظ اجتماعی نمیتوانست صادقانه معرف زمان ایشان باشد.
اکنون که عقاید راسکین و همگامان وی به محک زمانه خورده است، ابراز عقیده درباره ایشان میتواند واقعبینانهتر و احتمالا آسانتر باشد، میتوان گفت که ایشان معایب عصر صنعت و خطراتی که بالقوه برای جوامع انسانی پدید آورده بود خوب میدیدند ولی راهحلهایی که ارائه میکردند نه عملی بود و نه واقعبینانه و بهعلاوه کاربردی نسبتا محدود داشت."
جان راسکین در سال 1869 به عنوان نخستین استاد هنرهای زیبا در دانشگاه آکسفورد انتخاب و معرفی شد. وی در آکسفورد علاوه بر اهدا مجموعهای از آثار و طراحیهایش به دانشگاه برای آموزش دانشجویان، یک مدرسه طراحی نیز برای دانشجویان تاسیس نمود. وی در این سالها از بیماری روانیای که بعد از فوت پدرش در سال 1864 گریبان وی را گرفته بود، رنج میبرد. راسکین سالهای پایانی عمر خود را تنها به نوشتن زندگینامه خود گذراند و سرانجام در بیستم ژانویه سال1900 در برنتوود (Brentwood) درگذشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این یادداشت به همراه سه یادداشت قبلی، در ماهنامه صنعت ساختمان داریس، شماره 32، خرداد 84 به چاپ رسیده است.
تاریخ معماری
به دنبال حقیقت در معماری
تاملی در اندیشههای معمارانه جان راسکین
In Search of Truth in Architecture 3
On John Ruskin´s Architectural Viewpoints
جعفر بزاز
راسکین در کتاب "هفت مشعل معماری" ضمن بیان انتقادی دقیق در مورد لغزشهای موجود در محصولات صنعتی زمان معاصر، آنها را به سه نوع تقسیم میکند:
"1ـ نمایش ظاهری استخوانبندی حمال بنا در چیزی غیر از آنچه که در واقع هست.
2ـ ظریفکاری و پوشاندن سطح خارجی بنا به منظور جلوه دادن آنها با موادی غیر از آنچه که واقعاً با آن ساخته شده است و چسباندن تزیینات و کندهکاریها روی آنها.
3ـ استفاده از تزیینات مختلفی که با ماشین ساخته شدهاند.
در واقع راسکین به این موضوع میپردازد که؛ از آنجا که معماری هنر متقدم است، به ناچار با چگونگی اجتماعات اولیه پیوستگی دارد. اجتماعاتی که در آنها استفاده از آهن ناشناخته و توجه به سوابق تاریخی از مقام هنر جدایی ناپذیر است. به این ترتیب نتیجه میگیرد که آهن را باید تنها به عنوان ایجاد استحکام بیشتر و برای کلافبندی عناصر مختلف بهکار برد نه بهصورت عناصر حمال.
در مورد نکته دوم، راسکین استثناهایی قائل میشود. به عنوان نمونه، پوشاندن آجرها با قشری از گچ (گچکاری) چندان قابل سرزنش نیست و همچنین تذهیب فلزهای کم قیمتتر بهدلیل اینکه تکرار استفاده، آن را امری عادی ساخته است بیاشکال است.
بالاخره تزیینات ماشینی را به استدلال رد میکند: "همانطور که من مکرراً دیدهام، اشیا تزیینی، به دو دلیل خوشایند هستند؛ یکی زیبایی مجرد فرمها که فعلا فرض میکنیم در هر دو مورد صنایع ماشینی و ظریفکاریهای دستی یکسان باشند و دیگری مفهوم کار انسانی، علاقه و توجهی که دستهای هنرمند یک انسان برای ساختن آن بهکار برده است." تولیدات مکانیکی از خاصیت دوم بویی نبردند و آن را پوچ و بیمعنی میسازند، و بههمین دلیل خاصیتی جز فریب چشمهای بیتجربه ندارند."
اخلاقیات مذهبی آمیخته با معماری گوتیک از عوامل موثر در ایدههای راسکین بود. وی اشکال و اجزای معماری بهکار رفته در سبک باروک را، که در طبیعت بهصورت طبیعی یافت نمیشوند، مصنوعی و دروغین میدانست و آنها را عنوان هنر بد میشمرد. در نظر او هنر خوب، حقیقت طبیعت بود، که در واقع سرچشمه آن نیز بهشمار میرفت.
تاریخ معماری
به دنبال حقیقت در معماری
تاملی در اندیشههای معمارانه جان راسکین
In Search of Truth in Architecture 2
On John Ruskin´s Architectural Viewpoints
جعفر بزاز
معروفترین اثر راسکین که موفقیت بینظیری را نصیب وی کرد، کتابی بود تحت عنوان هفت مشعل معماری* (The Seven Lamps of Architecture) که در سال 1849، در شرح ویژگیهای اصلی معماری گوتیک نوشت. راسکین در این کتاب به بازخوانی معماری مسیحی و شکوهمند گوتیک میپردازد و معماری را دارای هفت مشعل (Lamp) میداند. این هفت مشعل معماری از نظر راسکین عبارتند از:
"1ـ حقیقت (Truth)
هنر ساختن، حقیقتی آسمانی و معنویی دارد که باید به آن پی برد.
2ـ ایثار (Sacrify)
در تبدیل حقیقت به واقعیت و وجود به موجود، اعتلایی ازلی ـ ابدی نهفته است که هنر ساختن را به امری آیینی و تشریعی تبدیل میکند که در آن نام و نشانی از سازنده نیست.
3ـ قدرت (Power)
ساختن نیازمند قدرت است که باید از آن بهره جست.
4ـ زیبایی (Beauty)
از آنجا که حقیقت زیباست، انعکاس آن در واقعیت نیز سبب زیبایی خواهد شد.
5ـ زندگی (Life)
ساختن یعنی حیات بخشیدن و جاودانی کردن حیات انسانی
6ـ خاطره (Memory)
زندگی یعنی خاطره و ساختن یعنی ایجاد مکان برای شکلگیری خاطره
7ـ اطاعت (Obedance)
هنر ساختن یعنی احترام گذاشتن به سنتها، تبعیت از آنها و تبدیل آنها به سنتهای جدید "
راسکین از جمله منتقدانی بود که نسبت به آینده پیشرفتهای صنعتی نگران بود و مردم را به عواقب آن هشدار میداد. از اینرو در کتاب هفت مشعل معماری و همچنین در کتاب دیگر خود تحت عنوان سنگهای ونیز (The Stones of Venice) که حاصل سفر وی به ونیز بود و در سال 1851، سال برپایی نمایشگاه صنعتی بزرگ لندن در قصر بلورین، منتشر کرد، ضمن ستایش از قرون وسطی، وضع زندگی در آن دوره و صداقت در کار و معماری آن دوره، از چیرگی صنعت اظهار عدم رضایت میکند.
راسکین با توجه به از هم گسیختگی فرهنگ هنری، به جستوجوی دلایل آن البته نه در خود هنر، بلکه در وضعیت اقتصادی و اجتماعیای که هنر را در برگرفته، میپردازد. اما بهخاطر تمایل شدیدش نسبت به کلیت دادن به همه امور، علل همه گرفتاریها را به بعضی از عیوب عارضی سیستم صنعتی نسبت نمیدهد، بلکه خود سیستم را مقصر میشناسد و به مقابله علیه هر نوع فرم تازه زندگی که در اثر انقلاب صنعتی بهوجود آمده است، میپردازد. او تحت تاثیر اشتباه شایع زمان خود، قضاوت تاریخی را جانشین قضاوت دنیایی میکند و بهجای اینکه به جنگ وضعیت واقعی و موجود صنعت زمان خود برود، به جدال علیه مفهوم کلی و انتزاعی صنعت میپردازد.
"راسکین واقعیت وجودی آهن را در معماری قرن نوزدهم به رسمیت نمیشناسد و روشهای صنعتی ساختمان را با عنوان خیانتی از سوی معماری نسبت به هنر، طرد میکند. وی زیبایی ظاهری را بازتابی از زیبایی باطنی میپندارد و به همین دلیل خواست روزافزون به معنویات را در معماری تنظیم و تدوین میکند. وی در فصل معروف "در ماهیت گوتیک" از کتاب سنگهای ونیز، زیبایی معماری قرون وسطی را همتراز با لذت و رضایتی که یک صنعتکار در هنگام تولید یک اثر تجربه میکند، قرار میدهد."
تاریخ معماری
به دنبال حقیقت در معماری
تاملی در اندیشههای معمارانه جان راسکین
In Search of Truth in Architecture 1
On John Ruskin´s Architectural Viewpoints
جعفر بزاز
در طول تاریخ معماری اندیشمندان و منتقدان بسیاری وجود داشتند که باوجود اینکه به طور حرفهای در حیطه معماری (حرفه معماری) فعالیت نمیکردند، اما بیشک آرا و نظریات آنها، بر جریانهای معماری تاثیرات بسزایی گذاشته است. جان راسکین (John Ruskin) از جمله افرادی بود که با نظرات و اندیشههای خویش بر حوزههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و هنری تاثیر فراوانی گذاشت. اهمیت نظرات وی را میتوان در توجهی که به رابطه پدیدهها در مباحث و رشتههای گوناگون داشت، جستوجو کرد. بهعنوان نمونه، وی بهدنبال ریشههای اجتماعی و اقتصادی هنر بود و آن را پدیدهای جدا یا محدود به عرصه زیباییشناسی نمیدید. از این رو با شیوههای تحلیلی (Analytical methods) و در نظر گرفتن تنها بخشی از روابط علت و معلولی، موافق نبود و میکوشید پدیدهها را در قالبی وسیعتر و جامعتر بررسی کند؛ اما بایستی توجه داشت که بررسیهایش بیشتر با اعتقاد و احساس همراه بود تا صرفاً منطق عقلی.
راسکین نویسنده، اندیشمند و منتقدی بزرگ در حوزه اجتماعی و هنری بود که در زمان حیات خود در دوره ویکتورین انگلستان، نقش اساسیای در تحول فرهنگی محیط خود ایفا کرد. وی را باید بدون هیچ شک و تردیدی یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین منتقدین و صاحبنظران ادبی و هنری قرن نوزدهم دانست. نقش راسکین را در حوزه هنر میتوان در زمینه نقاشی، هنرهای سنتی، مرمت بناها و شهرهای تاریخی و معماری و شهرسازی (بهخصوص) مشاهده کرد. آنچه در ادامه میآید تاملی است در اندیشههای معمارانه جان راسکین.
جان راسکین (John Ruskin)، روز هشتم فوریه سال 1819 در لندن به دنیا آمد. پدرش، جان جیمز راسکین، تاجر بود. درضمن علاقه خاصی به تابلوهای نقاشی داشت. این علاقهمندی به نقاشی و مراجعه به گالریهای نقاشی در طی سفرهای تجاری، سبب تمایل بسیار زیاد جان به نقاشی شد. بعد از مدتی، جان به تشویق پدر به فراگیری نقاشی نزد کوپلی فلدینگ (Copley Fielding) پرداخت. در چهاردهسالگی همراه خانواده به نقاط مختلفی از اروپا سفر کرد. راسکین در سال 1836، زمانی که بیش از 17 سال نداشت، به آکسفورد رفت و سه سال بعد، یعنی در سال 1839 برنده جایزه هنری New Digate برای شعر شد. راسکین در سال 1840، بر اثر بیماری و توصیه پزشکان مجبور به ترک آکسفورد شد و به ایتالیا رفت. وی کتاب نقاشان مدرن (Modern Painters) را در سال 1843، زمانی که همراه خانوادهاش در مونبلان (Mont-Blanc) بود، منتشر کرد. این کتاب موفقیت قابل توجهی برای وی به ارمغان آورد و موجب شد تا وی نسبت به انتشار جلد دوم کتاب (که بعدها تا پنج جلد ادامه یافت) مصمم شود. راسکین در سفر دوم خود به ایتالیا علاقهمند زیباییهای معماری و مجسمهسازی ایتالیا گردید و در بازگشت به دانمارک هیل در سال 1846، جلد دوم نقاشان مدرن را نیز چاپ و منتشر نمود.